خبر: فضاحتی دیگر برای احمدی نژاد در نیویورک

آبروی رئیس دولت کودتا در سازمان ملل رفت!
رئیس دولت کودتا در حالی به نیویورک وارد شد که ایرانی ها به نشانه اعتراض نسبت به سرکوب و کشتار هموطنانشان در داخل کشور، خیابانهای اطراف سازمان ملل را با حضور چشمگیر خود سبز کردند. احمدی نژاد و گروه همراهش با هوی جمعیت وارد ساختمان سازمان ملل شد. وقتی نوبت به سخنرانی او رسید نمایندگان کشورهای مهم جهان یکی یکی صندلی هایشان را ترک کردند تا رئیس دولت کودتا مجبور باشد برای صندلی های خالی سخنرانی کند! خبرگزاری ها گزارش دادند آن کشورهایی هم که به اینگونه حمایت از "جنبش عدم خشونت ایران" تن ندادند، بیشتر مقامات درجه چندمشان در سالن حضور داشتند. در بیرون ساختمان، ایرانی ها با فریادهای رسا اعلام کردند احمدی نژاد رئیس جمهور ایران نیست و نباید فضاحت و سرافکندگی این دولت کودتا را به پای ایرانیان آزاده نوشت. خودتان عکس های نیویورک را ببینید:





تجمع اعتراضی ایرانی ها در خیابانهای اطراف سازمان ملل:



بقیه عکسها را در سایتهای موج سبز آزادی و جرس ببینید

خبر: شیرین عبادی:غرب به جای حقوق بشر به امنیت خود فکر می کند

شیرین عبادی برندۀ جایزۀ صلح نوبل و وکیل دادگستری امروز غربی ها را به ندیده گرفتن وضیعت حقوق بشردر ایران برای پیش برد مذاکرات در خصوص پروندۀ اتمی، متهم کرد.
در گفتگوئی با روزنامۀ انگلیسی تایمز، خانم عبادی توضیح داد که حضورسفیرانگلستان درمراسم تنفیذ محمود احمدی نژاد رئیس جهموری ایران، در ماه اوت گذشته ، دلیل این برداشت وی است. شیرین عبادی با ابراز تاسف افزوده است که به عقیدۀ وی غرب به جای حقوق بشر، بیشتربه امنیت خود فکر می کند.
به گفتۀ برندۀ جایزۀ صلح نوبل، کشورهای فاقد دموکراسی، "از بمب اتم" خطرناک تر هستند و"صلح جهانی را به خطر می اندازند". شیرین عبادی انتظار داشته است که در پی نا آرامی های پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران، در ماه ژوئن گذشته و اختناقی که در این کشور اعمال شد، جامعۀ بین المللی مجازاتهائی راعلیۀ رژیم تهران به اجرا گذارد. شیرین عبادی اعلام کرده است که تا چند ماه دیگر به ایران باز می گردد. وی تا به حال بارها در تهران از سوی افراد ناشناس مورد تهدید جانی قرار گرفته است.

خبر: انتشار نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک


فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران:

نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک خطاب به سازمانهای حقوق بشری جهان

ریاست محترم کمیساریای عالی حقوق بشرسازمان ملل ، شورا ی حقوق بشر سازمان ملل، عفو بین المل ؛

اینجانب نوشاد حداوند احمدی 52 ساله 28 /8 /1387 بنابه درج اتهام واهی از سوی دادیار حسینی در روزنامۀ عصر ایران به عنوان مضنون به قتل بصورت خود معرف به دادیاری فوق در حسن آباد فشافویه خودم را معرفی کردم . دادیار حسنی بدون هیچ سند و مدرکی مرا به آگاهی شاپور فرستاد. در صورتیکه من قاتل اصلی را که در درگیری در یک دامداری یک نفر را کشته بود با شهادت 20 نفر کارگر آن دام داری معرفی کردم که یکی از کارگران من بود .قتل در دامداری اتفاق افتاد . مقتول یک سارق مسلح بود که به اتفاق فردی دیگری برای سرقت دامداری واقع در چرم شهر حوزۀ حسن آباد بین قم و ورامین آمده بودند که یکی از کارگران دامداری برای جلوگیری از سرقت با او درگیر می شود . سارقین سلاح داشتند که تمام 20 نفر کارگر حاضر اسلحۀ سارقین را دیده اند . طبق شنیده هایم از کارگران شلیک هم کرده بودند .4 بعد ظهر بود دامداری در نقطۀ خلوت بیابانی و حاشیۀ کویر واقع شده است .سارقان که با مقاومت کارگرها روبرو شدند فرار کردند . آن طرف تر آگاهی ورامین 5 نفر سارق را دستگیر می کند که معلوم شد 2 نفر به داخل آمده بودند و 5 نفر در بیرون مواظب بودند .من که آخرتر رسیده بودم سارقی را که مضروب شده بود دیدم او با تیر تفنگ ساچمه ای گلوله خورده بود و در نقطه کمرش بود. او را به بیمارستان مفتح ورامین بردم بعد که می خواستند او را به تهران اعزام کنند با آمبولانس سوار شدم و کنار دست راننده نشستم. گروهی از افراد همان باند سارقین جلوی بیمارستان مفتح ورامین با راننده آمبولانس و من درگیر شدند آنها اسلحه داشتند و ما را تهدید می کردند و با چوب و چماق ودشنه به ما حمله کردند می خواستند سارق زخمی را از آمبولانس بربایند که به علت حملۀ آنها و تنها بودنم، من از ترس جانم فرار کردم و به خانه رفتم تا 18 ماه نه احظاریه ای و نه اخطاریه ای برای من نیامد . ناگهان عکس مرا در روزنامه عصر ایران یکی از دوستانم دیده بود به من نشان داد که به دادیاری حسن اباد مراجعه کردم و آقای حسینی دستور بازداشت مرا صادر کرد و به آگاهی شاپور فرستاد. در آگاهی شاپور 41 روز در انتشار: فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک خطاب به سازمانهای حقوق بشری جهان .....دانشجوها را در هواخوری می زدند تا حد مرگ. در جایی جداگانه زندانیها را می بردند لخت مادر زاد می کردند یک اتاقک آهنی بود به بعضی از جوانترها تجاوز می کردند باتون فرو می کردند و صدای جیغ و داد همۀ ما را که گرسنه و تشنه و زخمی بودیم دیوانه می کرد. هر وقتی که احمدرضا رادان (یکی از سرکردگان جنایتکار نیروی انتظامی) می آمد روزهای پنجشنبه با هلیکوپتر همه را لخت می کردند و خودش جلوی همه می ایستاد و ما را تهدید می کرد و می گفت: امروز دیگه همتون را می کشم و می کنم زیر خاک ،اون تپه سفیده عین شما هزارتا کردیم ،اینقدر می کشیمتون تا بقیه بدونن و آدم شند. **** ریاست محترم کمیساریای عالی حقوق بشرسازمان ملل ، شورا ی حقوق بشر سازمان ملل، عفو بین المل ؛ اینجانب نوشاد حداوند احمدی 52 ساله 28 /8 /1387 بنابه درج اتهام واهی از سوی دادیار حسینی در روزنامۀ عصر ایران به عنوان مضنون به قتل بصورت خود معرف به دادیاری فوق در حسن آباد فشافویه خودم را معرفی کردم . دادیار حسنی بدون هیچ سند و مدرکی مرا به آگاهی شاپور فرستاد. در صورتیکه من قاتل اصلی را که در درگیری در یک دامداری یک نفر را کشته بود با شهادت 20 نفر کارگر آن دام داری معرفی کردم که یکی از کارگران من بود .قتل در دامداری اتفاق افتاد . مقتول یک سارق مسلح بود که به اتفاق فردی دیگری برای سرقت دامداری واقع در چرم شهر حوزۀ حسن آباد بین قم و ورامین آمده بودند که یکی از کارگران دامداری برای جلوگیری از سرقت با او درگیر می شود . سارقین سلاح داشتند که تمام 20 نفر کارگر حاضر اسلحۀ سارقین را دیده اند . طبق شنیده هایم از کارگران شلیک هم کرده بودند .4 بعد ظهر بود دامداری در نقطۀ خلوت بیابانی و حاشیۀ کویر واقع شده است .سارقان که با مقاومت کارگرها روبرو شدند فرار کردند . آن طرف تر آگاهی ورامین 5 نفر سارق را دستگیر می کند که معلوم شد 2 نفر به داخل آمده بودند و 5 نفر در بیرون مواظب بودند .من که آخرتر رسیده بودم سارقی را که مضروب شده بود دیدم او با تیر تفنگ ساچمه ای گلوله خورده بود و در نقطه کمرش بود. او را به بیمارستان مفتح ورامین بردم بعد که می خواستند او را به تهران اعزام کنند با آمبولانس سوار شدم و کنار دست راننده نشستم. گروهی از افراد همان باند سارقین جلوی بیمارستان مفتح ورامین با راننده آمبولانس و من درگیر شدند آنها اسلحه داشتند و ما را تهدید می کردند و با چوب و چماق ودشنه به ما حمله کردند می خواستند سارق زخمی را از آمبولانس بربایند که به علت حملۀ آنها و تنها بودنم، من از ترس جانم فرار کردم و به خانه رفتم تا 18 ماه نه احظاریه ای و نه اخطاریه ای برای من نیامد . ناگهان عکس مرا در روزنامه عصر ایران یکی از دوستانم دیده بود به من نشان داد که به دادیاری حسن اباد مراجعه کردم و آقای حسینی دستور بازداشت مرا صادر کرد و به آگاهی شاپور فرستاد. در آگاهی شاپور 41 روز در بلاها و شکنجه ها را بر سرم من آورده اند و دادمداریم بیشتر از یک سال است که بی صاحب افتاده و بر سر زن وبچه ام جزء فقر فلاکت نیامده . آن شکنجه هایی که بر سر من آورده اند که منجر به دردها و بیماریها ی روحی و جسمی من شد و اعتماد به نفس و احساس امنیتم را از بین برده است. وقتی مرا به دکتر بردند دکتر روانشناس گفت دچار نوعی افسردگی و پارانوئید شدید با خودت حرف نزن به من دارهای آروم بخش دادند در این رجائی شهر ولی در کهریزک نه دکتری بود ،نه دوایی،نه آمپولی هیچ . برای یک قرص بایستی 20 باتون می خوردیم و اگر پول داشتیم مثلا 200 هزارتومان باید به افسرانی که آنجا بودند یا درجه داران می دادیم تا یک عدد قرص بگیریم . الان گیج شدم با خودم صحبت می کنم و اصلا حواسم نیست که بلند بلند حرف می زنم و از هر اتفاقی و سر وصدایی می هراسم . من از دادیار حسینی و محمد شیرکوهی شکایت کردم که در دادسرای نظامی پرونده مفتوح است . در مرحلۀ بازپرسی و تحقیقات یک بار با شیرکوهی روبرو شدیم که بازپرس نظامی افراد از او پرسید به چه حقی کسی که سابقه نداشته به چه علت بدون مدرک و سند تحت نظر و شکنجه قرار دادی و او را در شاهپور 41 روز نگه داشتی ولی فعلا اون پرونده هنوز باز است و شیرکوهی هنوز در آگاهی شاپور دیگران را شکنجه می دهد . از تاریخ 27/8/ 1387 در بازداشت بسر بردم حدود 9 ماه است زندگیم مختل شده است و با اینکه سارقین و قاتل اصلی مشخص شده است و 20 نفر شاهدین حضور دارند .و تنها گناه من رساندم مجروح به بیمارستان بوده اند بدون سابقه و دلیلی از خانواده و کار زندگی طبیعی ام دور شدم و خانواده ام بدون سرپرست ماندند . اگر هر خللی که به خانواده ام وارد شود و بچه هایم و زن من دچار انحراف و گرفتاری شوند بجزء نظام جمهوری اسلامی چه کسی مسئول فروپاشی و از بین رفتن امنیت خانواده من و هزاران نفر مثل من می باشد ؟ که بی دلیل و قانونی و بدون سوء سابقه و بدون طی مراحل حقوق و قانونی در زندانها و بازداشتگاهها زیر شکنجه ها نابود می شویم و صدایمان هم به جایی نمی رسد و خانواده های ما در نگرانی تنهائی و جدائی پر پر می زنند. وقتی کهریزک بودیم حتی آدرس آنجا را هم نمی دادند که کسی بتواند به ملاقات ما بیایید یا برای ما لباس بیاورد . تقریبا آنجا فقط در یک لباس سبز روشن که مخصوص زندان کهریزک است و بسیار وحشتناک بود بسر بردیم و آن لباس تازه پاره می شد لباس تازه نمی دادند. براستی وقتی پدر خانواده در کنار همسر فرزندانش نباشد آن هم در این جامعه عقب مانده و خراب چه بر سر زن و بچه هایمان می آیید؟ چه کسی به آنها خرجی میدهد ؟ چه کسی دست نوازش بر سر آنها می کشد؟ چه کسی باید به داد آنها برسد؟ کمیساریای حقوق بشر ،جهان، ای دنیا بدانید !لطفا به داد من و هزاران مثل من برسانید . از موقعی که کهریزک را بسته اند که آن هم بازرسان آمدند و ثمرۀ خون جوانان و دانشجویان شهید بود که آنجا بسته شد و ما از آنجا نجات پیدا کردیم . حالت دیوانه و روانی داریم همیشه خواب می بینم و می پرم. تقاضای آزادی بدون قید و شرط دارم . چون هیچ جرم و گناهی مرتکب نشدم . هیچ مدرک و سند و شاهدی بر علیه من نیست و 20نفر قاتل اصلی که اسلحه داشته و شلیک کرده است به پلیس نشان داده است . ولی کسی به داد من نمی رسد. اول خدا و بعد شما به فریاد ما برسید
19 شهریور 1388 برابر با 10 سبتامبر 2009
گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید: دفتر دبیرکل سازمان ملل
کمیساریای عالی حقوق بشر
کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا
سازمان عفو بین الملل
سازمان دیدبان حقوق بشر

خبر: احمدی نژاد می خواهد انتقام مصری ها را از ایرانی ها بگیرد!

احمدی نژاد عکس "مروه الشربيني" (دختر مصری) را در جواب سوال خبرنگار CBS در مورد ندا آقا سلطان از جیبش بیرون آورد!!!
واقعاً به قول دوستی از این احمدی نژاد بعید نیست روزی بیاید و بگوید: " ملت ایران گروگان من است؛ به ازای هر مسلمان که کشته شود یک ایرانی را خواهم کشت"

در همین راستا نامه مسیح علی نژاد (خبرنگار روزنامه توقیف شده اعتماد ملی) را بخوانید:

رئیس جمهور ِ آقا !
به آمریکا، به کشوری که در آن آزادانه می توانی راه بروی و برخلاف کشور اسلامی ایران، از بالا تا پایین دولتش را نقد کنی، خوش آمدی. خوش آمدن از آن رو که شاید چشم هایت کمی درشت شود و ببینی آزادی آن نیست که تو و همپالگی هایت فخر آن را به جهان می فروشید. آزادی یعنی همین که تو در مقر سازمان ملل در قلب آمریکا بایستی و دهانت را باز کنی و کشورهای مدعی دموکراسی را به ناسزا بگیری . آزادی این نیست که در تمام این سالها در ایران، ما حتی یک کنفرانس بین المللی هم نداشتیم که کسی بیاید و دهان باز کند و یک کلام کوچک در نقد یکی از کشورهای اسلامی بگوید. آزادی یعنی همین که در تلویزیون فرانسه بنشینی و رییس دولت فرانسه را به استهزاء بگیری، آزادی این نیست که در تلویزیون ما در تمام این سالها رییس جمهور فرانسه پیشکش، یک شهروند معمولی هم نمی تواند بیاید یک نقد کوچک به آبدارچی رییس جمهور یا بیت بزرگانش بکند.آزادی یعنی همین که تو به همراه دوستانت با ردا و قبای روحانیت در خیابان های نیویورک راه بروید و سرتان را به عنوان یک ضد آمریکایی بالا بگیرید و پلیس آن کشور دنبالتان راه بیافتد که کسی از گل نازکتر به شما نگوید. آزادی این نیست که کسی جرائت نکند با لباس و و پوشش و شمایل خاص کشور خودش، پایش را در چند قدمی مرز ایران بگذارد و تازه وقتی که سرتا پایش را از همان پله های هواپیما به زمین نیامده به سلیقه شما بپوشاند و در خیابان های ما راه برود، آنگاه کافیست تا روسری عادت نداشته اش کمی کنار رود و چند تار مویش پایه های اسلامتان را بلرزاند و پلیس بالای سرش بفرستید.آزادی یعنی همین که تو لبخند معروفت را به دوربین های تمامی عکاسان دنیا نشان دهی و هرچه دلت خواست به رسانه های دنیا بگویی و فردا بدون سانسور، عکس و حرفت در روزنامه های جهان بنشیند. آزادی این نیست که از وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات و شورای عالی امنیت ملی و دادستانی و باقی مراکز نظارتی و امنیتی ایران اسلامی، برای دفتر روزنامه ها، خروار خروار بخشنامه بفرستید که اگر مصاحبه فلان مقام آمریکایی را چاپ کنید به سرنوشت باقی روزنامه های به محاق رفته گرفتار می شوید.
آزادی یعنی همین که آن خبرنگارهای نور چشمی که در هیات همراه تو به آمریکا آمده اند به آسانی به مراکز شهر می روند و از فقر آمریکا هم گزارش می دهند و این اصلا اقتصاد و اقتدار دولتی را متزلزل نمی کند و دولتی از ترس مخدوش شدن صورتش، خبرنگارانت را به بند و حبس نمی کند و آنها اگر توان داشته باشند، می توانند تند و تند از آنچه در شهر می گذرد خبر مخابره کنند. آزادی این نیست که اگر یک دختر بیست و سه ساله فرانسوی، و یا یک خبرنگار نشریه آمریکایی، یک ایمیل ساده به دوستانش می فرستد و عکس و خبر آنچه در خیابان های جمهوری اسلامی می گذرد را برای دوستان و یا همکارانش مخابره می کند، آنگاه دولت شما بلرزد و دخترک و خبرنگار جوان را ابتدا در انفرادی بیاندازد و سپس از آنها اعتراف بگیرند و عاقبت رسوای جهان شوتد که یک ایمیل یا خبررسانی معمولی هم می تواند در ایران زندگی یک خارجی را نابود کند. آزادی یعنی همین که به تو تریبون می دهند تا قصه حسین کرد شبستری را هم با معجونی از لبخندهای همیشگی ات حواله رسانه های آزاد اینجا کنی و هیچ دست و دلت نلرزد که حرف هایت را وارونه می سازند و ترجمه خودشان را روی آن می گذارند و حتی در کریسمس شان هم از تو برای فرستادن پیام به ملت شان دعوت می کنند. آزادی این نیست که تلویزیون جمهوری اسلامی جرات پخش پیام تبریک عید نوروز رئیس جمهور آمریکا به ملت ایران را که ندارد هیچ، صدای اوباما را سانسور می کنند و ترجمه ای کاملا متفاوت و متناسب با منویات خود را بر آن می گذارند تا یک دشمن خیالی برای ملت ایران خلق کنند و همه قصور را هم بیاندازند گردن این دشمن همیشه در صحنه. آزادی یعنی همین که دستت به خون هم اگر آلوده باشد باز هم دستت را پس نمی زنند و برایت صندلی پیش می کشند تا بگویی ندا آقا سلطان به دستور هیچ سلطانی در ایران کشته نشده و این یک مرگ اتفاقی یا مشکوک بوده است. آزادی یعنی همین که تو به جای فریاد زدن بغض میلیون ها ایرانی و به همراه داشتن عکس عزیزان خانه مشترکت ایران، ناگهان عکس زن مصری را از جیب کت خود در بیاوری و چهره در هم بکشی و بغضی ساختگی تقدیم دوربین های آمریکایی کنی و کمی هم ادامه می دادند اشکی هم به چشم هایت جاری می ساختی تا بگویی تا چه اندازه متاثری که خبر کشته شدن این زن مصری در آلمان مثلا چند درصد کمتر از خبر کشته شدن ندا آقا سلطان انعکاس جهانی یافته است.

آقای احمدی نژاد!

اگر بر فرض، زن مسلمان مصری را در آلمان کشته اند، ندا، دختر جوان ایرانی را خود ایرانی های به اصطلاح مسلمان کشته اند و برای همین است که دنیا می خواهد بداند سینه درانی تو و همپالگی هایت در دولت جمهوری اسلامی ایران تا کتون برای کشف قانلان ندا، چه کرده است؟ برفرض که تو زیرک بودی و سوال را با سوال جواب دادی و حالا قهرمان دنیای اسلام شدی، اما زیرکی را کنار بگذار و یک بار با شرف و شعور و احساس انسانی ات به دو پرسش ساده من جواب بده. اصلا جواب هم پیشکش، برای این دو سوال ساده، تنها دودقیقه سکوت کن، دو دقیق وقت بگذار ، دو دقیقه فکر کن، شاید قلب و وجدانی در وجودت یافت شود و از این پس وقتی دهان برای توجیه و توضیح ناراست می گشایی، دست و دلت کمی بلرزد: اگر به دختر جوان تو، نه در آلمان ، در همان همسایگی خودت، کسی چنان گلوله می کشید که به گاه جان دادن، چشم های معصوم و ملتمس اش به آسمان، خیره باقی می ماند و از قلب و سینه اش خون بر سنگفرش خیابان های نارمک تهران جاری می شد و آنگاه همسرت با سینه ای مالا مال درد در مقابلت ضجه می زد و می گفت، فقط بگو چه کسی دختر بی گناهم را کشته است، تو چه می کردی ؟ آیا باز هم عکس زن مصری را از کت جیبت در می آوردی و بر صورت زرد و رنگ پریده زن داغدیده ات می کشیدی؟ یا کمی انسانیت به خرج می دادی و جوانمردانه پی قاتل می رفتی به جای توجیه قتل؟ما هیچ کاری نداریم که غرب چه می گوید و رسانه های جهان تا چه اندازه برای ندای ما سینه دری می کنند. ما نه دلداری آنها را نیاز داریم و نه محتاج مجلس و دولت آلمان و فرانسه و آمریکاییم. ملت با غیرت ایران دست نیاز به سمت تو که از مرگ ما نمی رنجی هم دراز نمی کند تا چه برسد دست به سمت بیگانه دراز کند که از مرگ ما مستندی برای به مسند نشستن خود برای آقایی جهان می خواهند بسازند. نه آقاجان ! ملت بزرگ ایران برای ندا و باقی عزیزان از دست رفته اش ، نیازمند گریه احمدی نژاد و سارکوزی و اوباما و دیگران نیست و منت برای همدردی نمی کشد که مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است. و اما سوال دوم که خودم هم از طرح آن تنم می لرزد و خجالت زده ام اما چاره ای نمی بینم. از جنس خودت می پرسم که در پاسخ به مرگ ندا مرگ دیگری را علم کردی. اگر پسر جوانت را به هر دلیلی به کهریزک می بردند و با باتوم به همان پسری که داماد اسفندیار مشایی نیز هست ، تجاوز می کردند و سپس شما با شرمساری به پزشکی قانونی می رفتید و آنجا نیز برگه تایید می گرفتید که ایشان از ناحیه مقعد دچار آسیب شده است (جمله ای که در برگه تایید یکی از شاهدان تجاوز قید شده است) و با چشم های خودتان چشم های غمگین دلبندتان را می دیدید که چندین بار هم اقدام به خودکشی کرده است، آنگاه چه می کردی؟ آیا باز هم آب شدن ذره ذره فرزندتان را در خانواده و جامعه می دیدی و کماکان تجاوز و تعرض و وحشی گری های مشهود را به منظور حفظ آبروی نظام انکار می کردی؟

جناب احمدی نژاد!

از تو جواب برای این دو پرسش ساده اما تلخ نمی خواهم، اما می توانم از مردم دلشکسته ایران بخواهم، هربار که تو را می بینند از تو همین دو پرسشی که طرح آن هم سخت و عذاب آور است را مدام بپرسند تا شاید روزی که به خانه بر می گردی، وقتی چشم در چشم پسر و دختر جوانت، شدی، یادی هم از پسران و دختران جوان ایران ویران ما بکنی که این روزها انکار می شوند چون متاسفانه کسی که قبای پدری شان را به تن کرده، این روزها عکس یک زن مصری مسلمان را در جیب کتش دارد و دردهای آنها که در خانه خودش دارند ذره ذره آب می شوند و می میرند را نمی بیند. به چشم های فرزندانت خوب نگاه کن! شاید به خاطر بیاوری که فرزندان دیگر ایران ، ندا و ابراهیم ، در خانه خودمان، باگلوله و باتوم، کشته و مورد تجاوز واقع شده اند. وای بر پدری که چشم های خیس و دردمند فرزندانش را می بیند وکماکان با یک لبخند مشمئز کننده در برابر این چشم ها، خود را پدر بنامد. وای به دولتی که چشم پر درد یک ملت را می بیند و کماکان با یک لبخند بی درد، خود را رئیس دولت آن ملت بنامد و جرات نکند عطای یک ریاست خونین و بی افتخار را به لقای آن ببخشد.
مسیح علی نژاد / منبع: جرس

2 مهر 88

یادداشت: مقاومت شبکه‌ای شادمانه و پر امید

این یادداشت خواندنی را آقای سید رضا قاضی‌نوری، دانشجوی کارشناسی ارشد پژوهش علوم اجتماعی دانشگاه تهران، برای «موج سبز آزادی» ارسال کرده است.
خود تغییری باش که برای جهان آرزومندی.(مهاتما گاندی)
مقدمه
آنچه در این نوشتار می‌آید، دفاعی است مجادله‌پذیر از این ایده که جنبش ایجاد شده در ماه‌های اخیر، در کوتاه مدت بیش از آنکه نیازمند تصرف قدرت سیاسی باشد، محتاج تغییر و تسخیر تن‌ها و روان‌ها و در درجه‌ی بعدی شکل بخشیدن به فضاهای عمومی است. نگاه هابزی به تسخیر قدرت و استفاده از چارچوب‌های نظری مختلفی که مستقیماً و به صورت تک‌بعدی معطوف به نبرد بر سر قدرت سیاسی هستند، برای فرموله کردن مساله در شرایط حاضر هم ناصحیح و هم نامطلوب است. ناصحیح از آن رو که حل مسأله‌ای که به این روش فرموله شده باشد، ممکن است مستلزم هزینه‌های غیر قابل پرداختی باشد و دامن زدن به این هزینه‌ها از قضا ممکن است نه تنها نتیجه‌بخش نباشد، بلکه به تداوم و شدت فضای امنیتی منجر و باعث تثبیت شرایط حاضر شود.
بنیان اصلی این نوشتار اما نه بر اساس این استدلال (که چه بسا سست و بدبینانه باشد) که براساس استدلال دیگری است.
این استدلال عدم مطلوبیت تصاحب قدرت توسط نیروهای مخالف در کوتاه‌مدت است.
چرا تسخیر آنی قدرت سیاسی مطلوب نیست
گرچه وضعیت سنگین و امنیتی موجود در فضای سیاسی کشور تهدیدی بزرگ برای ایران است، اما در صورت اتخاذ راهبرد مناسب از سوی مخالفین، می‌تواند به مهمترین فرصت قرن حاضر برای استقرار یک دموکراسی پایدار و موفق تبدیل شود.
دلایلی که باعث می‌شود تصاحب قدرت در کوتاه‌مدت به جنبش سبز صدمه بزند:
همواره در اختیار گرفتن قدرت از سوی یک طیف، آغاز نزاع بر سر تقسیم قدرت و منافع بوده است. طیفی که روابط و ساز و کارهای آن هنوز به درستی شکل نگرفته است، قطعا در فرایند تقسیم قدرت دچار مشکل خواهد شد و چه بسا همین مشکلات آن را به محاق ببرد. کسانی که تصوری غیر از این دارند، می‌توانند به روابط قبل از انتخابات ستادهای موسوی و کروبی دقت کنند و روابط آنها در آن زمان - که نه قدرت سیاسی بلکه تنها شائبه‌ی دستیابی به آن وجود داشت - را با امروز مقایسه کنند.
تصاحب قدرت توسط سبزها در کوتاه‌مدت، باعث می‌شود دایره‌ی دوستان و هم‌طیفی‌ها که امروز به لطف فشارهای حریف به غایت گسترده شده و بخشی از جناح راست تا اپوزیسیون غیر مسلح را شامل می‌شود، به سرعت به سمت بسته شدن برود و فضای همدلی به سرعت به فضای حذف تبدیل می‌شود. برای شاهد این سخن کافی است نگاه مطرح شده در بیانیه‌ی شماره 11 مهندس موسوی را با ساختار و لایه‌های قدرت در ستاد ایشان مقایسه کنید. حلقه‌های ابتدایی ستاد ایشان از لحاظ سابقه و عقیده به شدت گزینش شده بودند و فقط افراد خاصی امکان فعالیت در سطوح بالا را داشتند. این وضعیت این روزها جای خود را به شکل بی‌سابقه‌ای به همبستگی میان گروه‌های مختلف داده است. اگر این افراد و گروه‌های مخالف پیش از دستیابی به قدرت تجربه‌ای جدی از کار مشترک را تجربه نکنند، در زمان کسب قدرت قطعا به سرعت از هم خواهند پاشید. این گروه‌ها و افراد باید در روزهای سخت مقاومت درک کنند هر یک از آنان جز مهم و حذف‌ناپذیری از بازی هستند.
درگیر شدن در مسائل جزئی، توان زایندگی و نوآوری را از یک طیف می‌گیرد و آن را به جریان روزمرگی و واکنش می‌اندازد. اگر همه‌ی ما توافق داریم که فرهنگ سیاسی جدیدی باید خلق شود، این کار نه پس از کسب قدرت که پیش از آن باید بیافتد.
وابستگی نهادی، دشمن تحرک‌پذیری سیاسی است. روز 25 خرداد افرادی از سران اصلاح طلب در خیابان در حال سخن گفتن با مردم دیده شدند که در سال‌های اصلاحات آنها را به زحمت پشت میزهایشان هم می‌شد پیدا کرد. دستیابی به قدرت سیاسی برای مخالفان همیشه حدی از محافظه‌کاری را به ارمغان می‌آورد.
اما راه حل چیست؟ اگر دستیابی آنی به قدرت سیاسی راه حل نیست، پس کجا باید به دنبال راه حل گشت؟
تیپ ایده‌آل ایرانی تحصیلکرده
نباید دست به تحلیل‌های تقلیل‌گرایانه زد، اما می‌توان از این ایده دفاع کرد که آنچه جامعه ما در مسیر دموکراتیزاسیون به آن نیاز دارد، بیش از آنکه تغییر در متولیان نهادهای سیاسی (و یا حتی مهمتر از آن ساختار قدرت سیاسی) باشد، تغییر و تحول اساسی در نگاه سوژه ها به سیاست و - حتی زیرساختی‌تر از آن - سبک زندگی آنان باشد. فقط برای چند دقیقه تلاش کنید تا "تیپ ایده آلی" از یک فرد تحصیلکرده و نسبتاً آگاه سیاسی در ایران (که بر اساس تحلیل بازاریابی سیاسی باید مهمترین سوژه در فرآیند توسعه‌ی سیاسی و دموکراتیزاسیون باسد) برای خودتان بسازید. این تیپ ایده‌آل بدبین به آینده، منفعل و مشوق انفعال است و نادانسته فعالیت سیاسی و اجتماعی را با نگاه‌ها و رفتارهایش سرکوب می‌کند. قاطبه‌ی فعالان مدنی، اجتماعی و سیاسی در ایران، بیش از آنکه توسط حکومت تحت فشار قرار گیرند، از سوی خانواده و دوستان خود سرکوب می‌شوند؛ و مهمترین مانع فعالیت مدنی در ایران عملاً نه حاکمیت، که خود ما هستیم. هدف‌گرایی بیش از حد و در نظر نگرفتن توسعه سیاسی به عنوان یک فرایند دارای فراز و نشیب، باعث شده است این تیپ ایده‌آل همیشه همه چیز را در حال ویران شدن ببیند؛ زیرا رسم روزگار این است که پیشرفت‌ها اندک اندک اتفاق می‌افتند و عقب‌گردها یک‌باره. شکست‌باوری و نادیده گرفتن پیشرفت‌ها و موفقیت‌ها از سوی اکثر افراد، ویژگی و خصیصه‌ای است که با کمی دقت در اکثر افراد جامعه ما به چشم می‌آید. ما علاقه داریم پیشرفت‌ها و دستاوردها را عینی، یک‌باره و به سرعت به دست آوریم و این خواست، در جهانی اینچنین، جز سرخوردگی برایمان به ارمغان نخواهد آورد.
به هم ریختگی و بی‌نظمی در زندگی شخصی، از ما انسان‌های در خود مانده‌ای می‌سازد که اگر بتوانیم گذران زندگی کنیم، باید از کائنات سپاسگزار باشیم و در چنین زندگی بی‌نظم و درهم ریخته‌ای دیگر جایی برای مبارزه و مقاومت و اندیشه باقی نمی‌ماند. در نهایت می‌توانیم یک هفته و در اوج بحران کارمان را تعطیل کنیم و به تظاهرات خیابانی بپردازیم. اما اگر مقاومت به طول بینجامد، احتمالا ترجیح می‌دهیم به زندگی عادی برگردیم و فعالیت را به دیگران بسپاریم. این روش زندگی کسل، نه تنها باعث می‌شود نتوانیم مبارزان خوبی باشیم، بلکه حتی باعث می‌شود از نظر شخصی نیز از یک زندگی سعادتمندانه محروم باشیم.
اما آنچه باید بیش از همه باید با آن به مبارزه پرداخت، شرایط اتمیزه‌ی جامعه است؛ شرایطی که در آن نه از فواید، لذت‌ها و آرامش زندگی سنتی جمع‌گرایانه خبری هست و نه از آزادی و احترام مستتر در فردگرایی مدرن. تنهایی صفت غالب زندگی اکثر ماست: تنهایی درست در میان دیگران. ما اگرچه در کنار یکدیگر زندگی می‌کنیم، اما دیوارهایی نامرئی ما را از هم جدا می‌کند و همین امر، ناتوانمان می‌سازد و آنان را که نباید، بر سرنوشتمان مسلط می‌سازد.
نفی و به رسمیت نشناختن دیگری، دیگر ویژگی تیپ ایده‌آل مذکور است. در چنین منشی - که به‌رغم ژست‌های روشنفکرانه، منش غالب ماست - دیگران، به سبب همسانی‌های فراوانشان با ما تأیید نمی‌شوند، بلکه با کوچک‌ترین تفاوتی نفی می‌شوند. ما عادت کرده‌ایم از بالای برج خیالی‌مان بر حماقت دیگران بخندیم و آنان را سرزنش کنیم.
راه برون‌رفت
راه برون‌رفت از وضعیت فعلی اما همان چیزی است که مهندس موسوی در بیانیه‌ی شماره‌ی 11 خود به تصریح و تلویح به آن پرداخته است: عبور از مقاومت متمرکز سیاسی و حرکت به سوی مقاومت شبکه‌ای و شادمان اجتماعی.
مهندس موسوی آنجا که می‌نویسد "آنچه اینجانب در پاسخ به سوال چه باید کرد پیشنهاد می‌کنم، تقویت و تحکیم این شبکه‌ی اجتماعی است" راه درمان بخشی از این بیماری‌ها را ارائه کرده است.
شبکه‌های اجتماعی فعال، بنا بر تعریف، در صورت شکل گرفتن، خود به خود دو آسیب ذکر شده یعنی انفعال و تشویق به آن و اتمیزه شدن جامعه را حل می‌کند. این شبکه‌های اجتماعی، فعالیت سیاسی و اجتماعی را افسون‌زدایی خواهند کرد و جعبه‌ی سیاه این فعالیت‌ها را برای عموم باز خواهد کرد. در این صورت فعالان سیاسی، مدنی و اجتماعی در نگاه مردم دیگر فرقه‌هایی ناشناخته نخواهند بود، بلکه انسان‌های عادی خواهند بود. تنها در این وضعیت است که می‌توان انتظار داشت عموم مردم در سرنوشت سیاسی کشور مشارکت کنند.
موسوی آنجا که می‌نویسد "مردم ما اینک با پوست و گوشت و استخوان خود دریافته‌اند که تنها راه همزیستی مسالمت‌آمیز سلیقه‌ها و گرایش‌ها و اقشار و اقوام و مذاهب و ادیان گوناگونی که در این سرزمین پهناور زندگی می‌کنند، اذعان به وجود تنوع و تعدد شیوه‌های زندگی و اجتماع بر کانون آن هویت دیرینه‌ای است که آنان را به یکدیگر پیوند می‌زند" به راه حل بیماری نفی‌گرایی اشاره کرده است. ما باید این امر را در جامعه نهادینه کنیم که به محض اینکه فرد یا گروهی ایرانی است، دیگر سنجش او با ترازوی خودی و غیر خودی بی‌معناست.
به موارد ذکر شده در بیانیه، ما نیز باید یکی دو مورد را بیفزاییم: در این راه، شادی باید هدف ما، راهبرد ما و تاکتیک ما باشد. آنچه باعث شده جامعه ایران در برخورد با ناکامی‌ها، گاه دهه‌ها در افسردگی فرو برود، ناشاد بودن آن است. گرچه از میان ما کسانی کشته شدند، کنک خوردند و یا هنوز در بندند، اما این امر نباید روحیه‌ی ما را تضعیف کند و روح ما را بخراشد. آنها که رفتند، برای شادی و آزادی ما رفتند، نه برای افسردگی و ناشادی‌مان. مقاومت ما باید سرشار از موسیقی، دوستی و نشاط باشد تا بتواند این روزهای سخت را پشت سر بگذارد.
شادی نیروی عجیبی به انسان می‌بخشد. البته خشم و نفرت نیروی بیشتری می‌بخشد، اما با آن نیرو تنها می‌توان نابود کرد؛ ولی با نیروی حاصل از شادی است که می‌توان ساخت. ما بیش از آنکه نیازمند نابود کردن تاریکی باشیم، نیازمند خلق روشنایی هستیم. اصولاً مبارزه با تاریکی، چیزی جز برافروختن نور نیست. باید یاد بگیریم که برای آرمان‌های بزرگ مبارزه کنیم و به پیروزی‌های کوچک دلخوش باشیم. عمر بشر هرگز در یک نسل امکان دستیابی به اکثر آمالش را نمی‌دهد و ما اگر این اصل را فراموش کنیم، همواره خود را ناکامیاب و ناشاد حس خواهیم کرد.
دیگر آنکه ما باید به کمک یکدیگر در اصلاح روش زندگی خود بکوشیم. مخالفان ما، به سبب ماهیت عقل ستیزشان، هر روز ناکارآمدتر و ضعیف‌تر خواهند شد و در برابر آن، ما باید هر روز کارآمدتر و توانمندتر شویم. نباید انکار کنیم که سبک زندگی ما صحیح نیست. اگر احساس می‌کنیم وقت کافی برای فعالیت‌های جدی در راستای اصلاح وضع موجود نداریم، ناشی از اتلاف شدید وقت در زندگی‌مان است.
شک نباید داشت که اگر ما موفق به ساختن سبک‌های اجتماعی شاد، امیدوار و کارآمد شویم، هیچ نیرویی توان مقاومت در برابر ما را نخواهد داشت.
این شبکه‌ها لازم نیست کاملا معطوف به سیاست باشند. همانطور که مندس موسوی می‌نویسد: "جمع‌های خویشاوندی، همسایگی، دوستی، جلسات قرآن، هیئت‌های مذهبی، کانون‌های فرهنگی و ادبی، انجمن‌ها، احزاب، جمعیت‌ها، تشکل‌های صنفی، نهادهای حرفه‌ای، گروه‌هایی که با هم ورزش می‌کنند یا در رویدادهای هنری حاضر می‌شوند، حلقه همکلاسی‌ها، گروه فارغ‌التحصیلان که هنوز دور هم جمع می‌شوند، همکارانی که با یکدیگر صمیمیت یافته‌اند و ... " همه می‌توانند بی‌نهایت موثر باشند.
این شبکه‌ها فقط کافی است به وجود بیایند و سه ویژگی «شادی، امیدواری و کارآمدی» را داشته باشند تا آنچه باطل و غیر اخلاقی است، چون برف در آفتاب تموز، آب شود.
عرصه‌ی اجتماعی عرصه‌ای است که بر خلاف حوزه‌ی سیاست، در آن نمی‌توان دهان‌ها را بست و با زور بر آن حکمرانی کرد. می‌توان مجوزی برای رسانه‌های مستقل صادر نکرد، اما آیا دهان مردم را می‌توان بست؟ روزنامه‌ها را می‌توان تعطیل کرد، اما با ایمیل‌ها و صدها هزار چاپگر خانگی چه می‌توان کرد؟ حزب سیاسی را می‌توان منحل کرد؛ چندین میلیون خانواده و گروه دوستی را چطور؟

خبر: نامه دیگری از یکی از فرماندهان جنگ به آیت الله خامنه ای

الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکزنی بین اثنتین بین السلّه و الذلّه و هیهات من الذله.
این سخن مولایمان حسین(ع) است خطاب به مردم کوفه. امام حسین (ع) می فرمایند: این حرامزاده (یزید) پسر حرامزاده (معاویه) مرا بین دو امر مخیر گردانیده. یکی شمشیر و دیگری ذلت و خواری. و اما هیهات من الذله.
آقای خامنه ای، سلام بر شما اگر شایسته سلام هستید
نامه برادرم نوری زاد که خطاب به شما چاپ شد دلمان روشن شد که هنوز انسانیت و خداپرستی جریان دارد. آفرین بر این شیر پاک خورده و باغیرت. ولی خواندم که از همان روز بنای آزار و اذیت و تهدید ایشان را گذاشته اند. مرد خدا را چه باک از تهدید؟ صد افسوس و لعنت بر آنهایی که ادعای مرجعیت دارند ولی مثل ابوموسی اشعری نافهمند و علی(ع) را از معاویه تشخیص نمی دهند. من این نامه را می نویسم که برادرم نوری زاد و خیل گمنامان تنها نباشد. به ملت هم بگویم که بچه های اصیل سپاه ساکت نیستند. آنها به طرق گوناگون در اینترنت مشغولند و به وظیفه الهی خود عمل می کنند اما ملاحظاتی دارند که نمی توانند عنوان کنند عضوی از خانواده سپاه هستند. من هم به موقع خود را معرفی می کنم. ولی من یکی مثل نوری زاد دست به قلم نیستم. من اهل تفنگ و جنگم. اگر هم این نامه را می نویسم نه به خاطر حالا نصیحت و این جور صحبتهاست. آدم منحرفی مثل شما ابداً راست نمی شود. با شمشیر باید شما را راست کرد مگر خود را دریابید. نامه که می نویسم خطاب به ملت است که ننشینند در خانه هایشان و شبها به سپاه بد بگویند و ما را متهم کنند که غیرت و مردانگی نداریم. ما اصل غیرت و مردانگی هستیم منتهای مراتب رهبری یک عده فرصت طلب و موذی را بر سپاه حاکم کرده و اینها هستند که بی غیرتند و آبروی ما را در هشت سال دفاع و نبرد جانانه می برند و برده اند. دخترم چند بار گفته که بگذار نوشته ها را اصلاح کنم که گفتم نه خیر لزومی ندارد. اهل معرفت می فهمند که چه می نویسم. چقدر لفاظی؟ چقدر قلمفرسایی؟ من که ترکی نمی نویسم. فارسی می نویسم و همه می فهمند. یکبار این کار را کرد و جملات پس و پیش شد که جالب نبود. فقط در ویرگولها از ایشان یاد می گیرم که خواندنش راحت باشد. روزی که من وارد جنگ شدم اصلاً و هرگز به خاطر خاک نبود. همه غم و غصه امثال ما پاسداری از مردم بود. راضی بودم خاک را از دست بدهم اما مردم آسیبی نبینند. حالا نگویید وطن پرست نیستم. خاک برای من معنایی ندارد. هرچه هست مردم هستند. خاک و وطنی که مردم سالم نداشته باشد بودنش به چه دردی می خورد؟ من منکر تاریخ گذشته نیستم ولی دلم به این چیزها خوش نیست. شما ممکن است به من بگویی سواد درست و حسابی نداری و دشمن نظام هستی . بله قبول دارم که مدرک تحصیلی ندارم ولی بیشتر و بهتر از آنهایی می دانم که زیر سایه شما با مدرک ساختگی مملکت را نابود نموده اند. من بهتر از خیلی کسانی می دانم که در حوزه درس خوانده اند و حالا به خاطر زندگی در سایه شما در کشتار مردم دست دارند. همین طلبه فاسد طائب که حکم تو را دارد و بسیج را به جهنم مبدل کرده بیشتر از من می داند؟ اینها همه دوست و خوش فکر هستند اما من دشمنم؟ من اقل کم به خاطر خصلت نظامی گری از هوش جنگی برخوردارم و می دانم که در شب نباید مستقیم به یک شیء ثابت نگاه کرد زیرا برای آدم دوتا می شود. ولی شما و اطرافیانت از بس در روز و شب بر روی چیزهای مسخره تمرکز کرده اید که از سایه خودتان هم می ترسید و خیال می کنید همه دشمن نظام هستند. خب دشمن نظام فعلی که هستم. اما نه نظامی که برایش جان دادیم. آن نظام مرد و رفت پی کارش. سالها پیش از روی میل و رضا با جمعی به دیدار شما آمدیم. آن وقتها خیال می کردیم علی آباد هم دهی است. دیدار نیمه خصوصی بود ولی اواخرش کاملاً خصوصی شد. عذر ما را خواستند و چندتایی هم ماندند. یکی از این افراد حسین الله کرم بود و یکی هم طلبه ای بود به نام آقای پروازی. فهمیدم که خبرهایی هست. گفتم باقی ماندن الله کرم نزد رهبری نشان می دهد یک جای کار گیر دارد. حسین الله کرم همیشه به شرخری و دردسر شهرت داشته و دارد. یادم هست هر کسی می خواست یکی را بترساند دست به دامن الله کرم می شد. او هم یارو را درست و حسابی می ترساند. اما پروازی بچه ساده و سالمی بود و به گفته خودش عاشق انقلاب و شما بود. این طلبه ساده شبها موقع نماز شب اسم شما را می برد و برایتان دعا می کرد. بعدتر یک نفر تازه به دوران رسیده مشکوک هم اضافه شد که الان هم برای خاله جانش فیلم می سازد و بچه های جنگ را مسخره می کند، شما هم خوشتان می آید. و آن شخص مسعود دهنمکی است. آدم مطمئنی تعریف می کرد که در کثافت کاری و اجیرکردن آدمهای ناسالم یک حیوان بی بند و بار است. اخیراً یک حسین رمضون یخی کله خر مثل شریفی نیا هنرپیشه را هم اجیر کرده که کارهای فیلمسازی را نشانش بدهد تا به نام خودش تمامش کند. این شریفی نیا هم شده یکی از دستبوسان تو. کاری به سابقه اش ندارم که کارش پادویی برای این و آن است تا کثافت کاری هایش لاپوشانی شود. خانواده محترمی دارد و گرنه گفتنی ها را می گفتم. لزومی هم ندارد بگویم. پروازی به خاطر اینکه بچه پاک و سالمی بود و شیر حرام هم نخورده بود، زود خودش را جمع و جور کرد و رفت و حرفهایی هم زد. خیلی هم بنده خدا را اذیت و آزارش کردند و الان معلوم نیست کجاست و چه می کند. یک سال بعد که باند حزب الله (حزب الشیطان) تشکیل شد، نتیجه دیدارهای مکرر و خصوصی الله کرم را با بیت دیدیم. حسین آقای شرخر آدمهای خودش را داشت. او به دستور و سفارش بیت شما از همه جا تلکه و باج می گرفت و حسابی آدمهایش را که یک عده کله خر و حرامزاده بودند سیر می کرد. آنها هم در عوض هر کثافتی انجام می دادند. هر کسی هر کاری داشت و می خواست یک جایی را به گند بکشد آنها را خبر می کرد. پول خوب هم به آنها می دادند. چندتایی از آدمهایش در مسجد مفعول و فاعل بودند و کارهای زشت می کردند. آن هم در خانه خدا! پاپوش درست کردن برای زن و دختر مردم، باجگیری و کارهای دیگر برای آنها مثل آب خوردن بود و الان هم هست. اینها اطرافیان بیت شما بودند و الان هم لباس شخصی های معروف هستند. من آن وقت اجباراً بازنشسته بودم اما گاه گداری به محل کار سابقم می رفتم تا دیداری تازه بکنم. در قضایای مربوط به دوره آقای خاتمی یکی از بچه های سالم اهل سواد به من گفت فلانی، آقا که این همه توپ و تانک و هواپیما و نمی دانم ارتش و بسیج و سپاه و قوه قضایی و نیروی انتظامی دارد، چه نیازی به آدمهای شرخر دارد؟ مگر نمی تواند آدمهای خلافکار را بدهد دست قانون تا مجازات شوند؟ پس چرا دست به دامن یک شرخر مثل حسین الله کرم و غیره و غیره می شود؟ گفتم والله چه عرض کنم. دوستمان نکته جالبی مطرح کرد که تا آن وقت من متوجه نبودم. خودش هم جوابم را داد و متذکر شد که عمداً این سوال را مطرح کرده. او گفت که همه حکومتهای استکباری و زورگو برای اینکه تحت فشار سازمانهای بین المللی قرار نگیرند دست به این کارها می زنند تا جنایات به نام آنها تمام نشود و مثلاً به نام بخشی از مردم تمام شود. عجب کلکی؟ یک عده نویسنده و دانشجوی بدبخت را کتک کاری و تهدید بکنند و بگذارند به نام مردم. خب چرا محاکمه شان نمی کردید؟ مگر کاری داشت؟ وقتی به این مسئله پی بردم فهمیدم کسی که ادعای نیابت از آقا امام زمان(عج) دارد چقدر باید بترسد که عده ای کله خر شر خر دور خودش جمع کرده است. با خودم گفتم چنین آدمی باید در چاله میدان باشد و یک دستمال هم دور مچش ببندد و عربده کشی بکند. خدایا چه می شنویم و چه می بینیم؟ این آدم باید در جایگاه ولایت ائمه اطهار(ع) بنشیند؟ چنین آدم نالایقی باید در مقام و جایگاه مرجعیت شیعه و رهبری یک انقلاب بزرگ و یک میلیون شهید باشد؟ آن روزها رسم بود که به حسین الله کرم می گفتند شعبان بی مخ ولی من می گفتم شعبان بی مخ خود رهبری است که بیت را به کله پزی مش رمضون تبدیل کرده نه نوچه هایش که حسین الله کرم و غیره و غیره باشند. آدمی که اینطور باشد چه باید به او گفت؟ کارت به جایی رسیده که خودت را جای مولا علی(ع) هم می نشانی. شوخی می کنی یا جدی می گویی؟ تو و علی؟ غیر یک تشابه اسمی چه چیز تو مانند علی(ع) است؟ اگر علی مثل تو بود می توانست دعای عرفانی کمیل بنویسد؟ یعنی نعوذ بالله دور و بر مولا علی را یک عده شرخر مثل طائب و جعفری و حسین الله کرم و فیروزآبادی و چندتایی اراذل و اوباش پر کرده بودند؟ حاکم علی سلمان فارسی بود نه احمدی نژاد شارلاتان. فرمانده بسیج مولا علی مالک اشتر بود نه یک شارلاتان بدذات مثل حسن طائب. همین دغلباز بود که داستان ترانه موسوی را ساخت و داد تلویزیون عزت ضرغامی منافق نابکار تا پخشش کنند. خدا شاهد است با این آدرسهایی که من دادم تو با معاویه و هارون الرشید قابل مقایسه هستی نه مولا علی(ع). ولی جرأت آنها را هم نداری. گمان نکنم آنها برای پیشبرد کار خود شر خر استخدام می کردند. کسی که قانون در دستش هست چه نیازی به این کارها دارد؟ بیماری توهمات و فساد عقلی مشخصه دیگر شماست. هی دشمن دشمن برای چی؟ دشمن خودت هستی بنده معصیت کار خدا. دشمن خودت هستی که با اطرافیان از خودت بدتر پاک این نظام را نابود کرده ای. خودت همه چیز را خراب کرده ای الان هم رفته ای در حاشیه امن و دستور بگیر و ببند می دهی. به داخل تنها اکتفا نمی کنی و هی مرتب خارجی ها را هم تهدید می کنی. خیال می کنی آنها دستشان بسته است و منتظر می مانند که مثلاً تو تهدیدشان کنی؟ خیال می کنی مثلاً تشکیلات نظامی ناتو یا جنگنده های آمریکایی را مادر بی پناه سهراب اعرابی می چرخاند که غیر ضجه و ناله کاری دیگری بلد نیست؟ اینها خیلی مارمولک هستند و اگر دست تکان بدهی خرد و خمیرت می کنند. یاد هم گرفته اند که مثل عراق کار نکنند که بمب زیر پایشان منفجر شود. می زنند و در می روند تا علی بماند و حوضش. اصلاً معلوم هست دلت به کی در سپاه خوش است که این همه تهدید می کنی؟ ارتش چطور؟ هر چه سرهنگ و تیمسار ارتشی است به گاریچی تبدیل شده. از ظهر تا نصف شب پشت پیکان لکنته هستند و کرایه کشی می کنند که از گرسنگی نمیرند. روی سپاه حساب باز کرده ای؟ نه خیر خبری نیست. آنهایی که باید جنگ را فرماندهی بکنند مشغول معاملات بورس و مخابرات و شورت و لوازم آرایشی زنانه هستند. بدنه هم فهمیده که زیر بار نرود. بعضی از بدنه هم که عموماً مال بعد از جنگ هستند نمی فهمند جنگ چه شکلی است و آنجا مثلاً آش نذری تقسیم می کنند یا رقاصی می کنند. امثال ما که در گوشه ای غم و غصه می خوریم. مردم هم زخم خورده اند و هرگز فریب حسن طائب و فیروزآبادی یا جعفری نمی خورند. بروند خودشان را از بین ببرند که اینها بمانند آلاف و الوف جمع کنند؟ اگر همین شرخرها را نداشتی یک سپاهی با وجدان حاضر نبود روی مردم اسلحه بکشد. آنهایی هم که اسلحه به دست نوچه ها می دهند، سرشان در توبره مال حرام است. هرکدامشان که الدرم یلدرم می کند یا در بانک سهمیه دارد. یا در فلان صندوق قرض الحسنه عضو است. یا در کار واردات و صادرات شکر و قند و این جور چیزهاست یا معامله نفتی می کند. یا شرکت راهسازی با چندین بولدوزر و لودر دارد. آدمهای پست تر هم دارند که یا وام می گیرند و پس نمی دهند یا در ستاد امر به معروف می روند مثلاً از زنان بدبختی که مجبور به خودفروشی هستند تا زندگیشان تأمین شود باج می گیرند. یک جورایی جاکشی هم می کنند. یکی سرش در کار لوازم آرایشی زنانه است. یکی را می شناسم که در معامله کاندوم و کاپوت هم دست دارد. یکی از قاچاقچی مشروبات الکلی و پاسور و نوارهای مستهجن رشوه می گیرد. یکی از تجار مواد مخدر رشوه می گیرد بعد هم می آید در تلویزیون آمار مبارزه با قاچاقچی مواد می دهد. هر کدامش به نحوی سرش در توبره است. اینها برای تو جنگ می کنند؟ این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست. گذشت آن روزی که محمد بروجردی ها و باکری ها زن و زندگی را ول کردند ولی در عوض شب و روز صدام را تیره و تار کردند. بدنه سپاه آن قبلی ها حواسشان تیز شده که اگر تو بخواهی جنگ راه بیاندازی محلت نگذارند. آن اطرافیانت هم اهل جنگ نیستند و فقط بلدند چهار تا جوان دانشجوی بی دفاع و بی اسلحه را کتک کاری کنند یا چهار تا دختر بدبخت را بگیرند در سیاهچال بیاندازند. اینها عرضه بیشتر از این ندارند. اگر نمی دانی تا حالیت کنم که در بد کثافت خانه ای گیر کرده ای. تجاوز به پسر و دختر بی پناه مردم که هنر نیست. حرفت برای آدم سالم و با تقوی هیچ ارزشی ندارد. مگر چهار تا آدم بدبخت که اگر تو دست روی سرشان بکشی خر می شوند. این مال عقده حقارت است که یک نفر دلش به نوازش امثال تو خوش باشد. آن روح الامینی بدبخت و بی تشخیص یا چهار تا مطرب مسئله دار و هنرپیشه بدسابقه عرق خور به حمایت بیت نیاز دارند. چه بکنند؟ سال گذشته بود که کار یکیشان گیر کرد و چطوری نجاتش دادند. و الا باید هشتاد ضربه شلاق می خورد. این آدمها دور و برتان هستند و برای همین چیزها با بیت کار دارند. روز تنگ هم به ریشت می خندند و فلنگ را می بندند. بی تشخیصی و نافهمی تا چه حد؟ بیا یک محاسبه سرانگشتی بکن تا بفهمی که چه کسی دور و برت باقی مانده است. بیت شریف امام چه رابطه ای با تو دارند؟ السابقون انقلاب چه رابطه ای با تو دارند؟ حتی به یک بدبخت فلک زده ترسو مثل محسن رضایی هم که به هر دری می زند تا به بیت شما راه پیدا کند کم محلی می کنید. رفسنجانی که رفت و فقط اسمش مانده. ولی او هم دارد تاوان دروغی پس می دهد که پشت سر امام بست تا شما بشوید رهبر. زیرا از حاج احمدآقا و بقیه می ترسید. از این مسئله درگذر من به آقای هاشمی احترام می گذارم. هرچند خیلی کارهای بد را خودش بنیان نهاد اما همینکه الان فاصله دارد مأجور است. این اواخر میرحسین و کروبی هم برایت تره خرد نمی کنند. کروبی به جای نامه نگاری با بیت شما به رفسنجانی نامه می نویسد. فقط علی مانده و حوضش. نمردیم و این مثل را هم به عینه دیدیم. دو راه در پیش داری. یکی اینکه خودت را خلاص کنی و بگذاری مجلس خبرگان محترمانه شما را عزل بکنند. بعد برو در گوشه ای و توبه کن. البته اگر محاکمه ات کنند باید بروی زندان یا اینکه اعدام بشوی. به حرفهای مزخرف امثال سیداحمد خاتمی بی آبرو و طائب و جعفری و فیروزآبادی و جزایری و امثالهم دل خوش نکن. اینها خودشان هم مثل خر در فاجعه ای که درست کرده اند گیر افتاده اند. یکی از آنها ملعون زن و بچه اش هم هست. حالا هم دارند همه چیز را هل می دهند به سمت تو. به اینها بها نده که کارت از این هم که هست بدتر می شود. دارند گزارش دروغ می دهند. تا حالا هشتاد نفر کشته شده ولی آنها می گویند بیست نفر. نمی دانم تو خوابی یا بیدار؟ خبر داری آن پسر بیچاره ای که مورد تجاوز قرار گرفته رفته در خارج و دارد افشاگری می کند؟ راه دوم این است که سماجت کنی و مردم را بکشی. اما چه خیال کرده ای؟ خدا می داند مردم همه چیز را به هم می زنند و به هیچ چیز رحم نمی کنند. به برکت رهبری شما میلیونها جوان داریم که کافر شده اند و نه خدا می شناسند و نه پیغمبر. اینها چنان بلایی سرت بیاورند که نفهمی به چه کسی پناه ببری. جوانان مسلمان هم کم نیستند و آنها هم با بقیه دست به یکی می کنند تا از شر تو خلاص شوند. خطر کفر و بی دینی به والله قسم از ستم کمتر است. باید یادت نرفته باشد که گارد جاویدان اولین کسی بود که شاه را ول کرد و رفت. اینها اطرافیان تو فقط الدرم یلدرم بلدند. همه تهدید توخالی است. طقی به طروقی بخورد همه در می روند و آن وقت علی می ماند و حوضش. دوره ستم و ظلم به سر آمده و تو یا هیچ کس دیگر نمی تواند بر مردم ستم کند. چند روز؟ یک سال دو سال؟ چند سال؟ بالاخره یک روزی عمامه پیغمبر را که به دروغ دور سرت بسته ای می کنند در گردنت و خفه ات می کنند. اگر بار دیگر اسلحه روی مردم بگیری آن وقت حسابت سخت تر می شود. به والله قسم در بدنه سپاه برایت کمین گذاشته اند. خلبان آماده داریم که در یک لحظه کار بیت را یکسره کند. نکن کاری که بازآرد پشیمانی. نکن کاری که عده ای بیگناه هم کنارت از بین بروند. البته کسی که در کنار تو باشد بی گناه نیست. خدایا قرار نبود اینطور شود. خدایا اگر ما به جنگ رفتیم و شب و روز خودمان را برای این کار گذاشتیم نمی خواستیم به این روز بیفتیم که مردممان از ما رنجیده شوند. خدایا کدام پاسدار قبول دارد که ادعا کند برای حفظ مردمش جنگ کرد اما الان بر روی مردمش اسلحه بکشد. خدایا تو خود شاهدی که چقدر زجر کشیدیم و چقدر سختی و طعنه دیدیم اما از پای نیفتادیم اما الان از دشمن داخلی مخفی شده در بیت رهبری داریم رودست می خوریم. خدایا یاری مان کن تا از شرور نجات یابیم. خدایا به علما و رحانیون بی عرضه بفهمان که این طریقش نیست. خدایا علمای دل و جرأت دار ما را شجاع تر کن تا ریشه ظلم و فساد را بخشکانند. خدایا به مردم ما صبر و شجاعت عطا فرما تا ناامید نشوند. خدایا روی ما را زمین نزن. آمین.
یکی از فرماندهان سابق جنگ
فرشید وطن دوست

یادداشت: آنچه روز قدس فاش کرد

من در تاریخ سی ساله انقلاب روزی را مانند روز قدس امسال نمی شناسم که بروشنی نشان داده باشد ملت ما تقسیم شده است. دو ملت بیگانه از هم در کنار هم. ملتی که ساخته دولت است و ملتی که خودساخته و خودبنیاد است. به زبان دیگر، روز قدس پایان راه ملت سازی دولتی در ایران بود. تمام قرن بیستم دولتها کوشیدند ملت بسازند و آن ملت را پشت سر خود جمع کنند. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. مثال عالی آن شوروی بود. مثال دانی اش کوبا. این میان هم بسیاری جا گرفته اند از ناصر و تیتو تا مائو. مساله با فروپاشی شوروی دگرگون شد اما پیش از آن چند سالی بود که مساله رهبران انقلاب ایران شده بود. این پایان آن راه است برای رهبران ایران هم.همه ما و خاصه نسل انقلاب این دوگانه شدن ملت را بروشنی دیده و بر آن شهادت می دهد. عاقبت این راه همین بود که یکی به احمدی نژاد ختم شود و رهبری که کسی نمانده تا بر او ولایت داشته باشد و یکی به آزادی از این تبعیض بزرگ و ملی؛ نفی گرایش به نادیده گرفتن هر کس که با دولت نیست. این راهی بی بازگشت است. ازیرا که ملتی که امروز می بینیم سالها ست که دارد تمرین می کند چگونه بی دولت زندگی کند. حالا دیگر حوصله اش سر رفته است. نمی تواند ببیند که همه عده و عده کشور با همین ملت سبز است و دولت غاصبانه او را نادیده می گیرد. تمام سی سال تبعیض و توهین و تحقیر در همین ادعای دروغ جمع است که معترضان اندک بودند و چند صد تنی بیش نبودند. این شاهد آن است که آنها ما را نمی بینند. اما مساله این است که اگر تا دیروز فکر می کردند نباید ببینند چون حق با انها ست و روح انقلاب جهانی در آنها دمیده و ایشان برگزیده ها خداوند قهارند امروز که همه پر-و-پوش شان ریخته و چیزی جز اسکله های قاچاق برایشان نمانده و حلقه متقلبان و حمایت آزادی ستیزانی چون روسیه و چین، به دروغ وا می نمایند که نمی بینند. آنها امروز متوحش اند از اینکه برایشان کسی نمانده است. هیچ نخبه و فرهیخته و صاحبنام و خوشنامی در اردوی آنها نیست هیچ منصف و دینداری به ایشان دیگر باور ندارد. آنها بر باور مردمی سوار اند که دیر یا زود بیدار می شوند چون از روی ایمان و سادگی و خوش قلبی به این جماعت غاصب دروغزن اعتماد کرده اند. اینکه غاصبان از رسانه می ترسند از همین جا ست. آنها باید مردم را در بی خبری نگه دارند. مردمی که به آنها باور دارند. با آگاهی دچار تردید خواهند شد بعد این آگاهی پوست می ترکاند. به قول سروش علم آدم را یا می کشد یا زنده می کند اما وقتی دانستی دیگر بی تفاوت نمی توانی ماند. همه هنر دولتمداران ولایت محور به تاخیر انداختن این آگاهی است.
اما آنچه در حال حاضر به وجود آمده است دوپارگی جامعه ایرانی است. این دوپارگی چنان آشکار است که به هیچ رفو آن را پنهان نمی توان کرد. صدا و سیما و مقامات و منابر رسمی همه تلاش خود را می کنند اما موفقیتی ندارند. فیلمهای سالهای قبل را با فیلمهای امسال تدوین می کنند و به اسم گزارش روز تحویل مردم می دهند. مصاحبه های قلابی می کنند. دوربین شان همیشه فقط یک گوشه معین را می گیرد. تا می توانند دروغ می گویند و وقایع را دستکاری می کنند و حقایق را وارونه می سازند. مرتب برای خود وقت می خرند و با خود می گویند امروز را هم سر کنیم از این ستون تا ان ستون فرج است بلکه اوضاع آرام شود. هر که را بخواهند به کوچکترین بهانه یا بی بهانه بازداشت می کنند و هر قدر میل شان کشید در بازداشت نگه می دارند و هر طور دلشان خواست با او رفتار می کنند. روزنامه ها را می بندند و سانسور می کنند. اما وضع به نفع آنها تغییر نمی کند. مردم تغییر می خواهند. تغییری به سود مردم.این دوپاره شده جامعه ایرانی بی شک و شبهه باید بود که نمی تواند ادامه یابد. با بگیر و ببند هم چاره نمی شود. رفو کردن و مهرورزی های احمدی نژادی و یا تهدیدهای سردار جعفری هم اثری نمی بخشد. حتی رهبر هم به میدان می آید اما حرف اش وزنی ندارد و تاثیر نمی کند. این راه ادامه اش غیرممکن است. نمی توان ملتی را به دوپاره تقسیم کرد و به پاره کوچکتر تکیه کرد. اگر هم می شد دیگر دوره اش به سر امده است. این مردم که روز قدس به خیابان امدند و در کنار ملت دولت-ساخته راه رفتند و شعار دادند و خود را به رخ آنها کشیدند به صد زبان می گویند دیگر زمانی که بتوانید ما را نادیده بگیرید گذشته است. تا دیروز راه را برای شما باز می گذاشتیم و کنار می رفتیم تا میدان داری کنید و خود بنمایید و خود را به جای همه ملت جا بزنید. اما دیگر تمام شد. ما هم مردمی هستیم. ملتی هستیم. هر جا که آمدید ما هم می آییم. تا وزن خودتان دست تان بیاید. ما حرفهای خود و شعارهای خود و خواسته ها و رهبران خود را داریم. برای هیچ دولت اقلیتی ممکن نیست که بتواند به راه اقلیت گرای خود ادامه دهد وقتی اکثریت مردم راه دیگری را نشان می دهند و آن دولت را اصلا به رسمیت نمی شناسند. اگر عقل و منطق و تدبیر مدینه ای هنوز باقی باشد باید تن به خواست مردم بدهد. مردمی که با هم دشمن نیستند مگر به تحریک دولت. این تبعیض آشکار و مردم را برابر مردم گذاشتن باید تمام شود. این ایده فرعونی که مردم را تحقیر کن تا از تو اطاعت کنند (فاستخف قومه فاطاعوه) تقویم اش کهنه شده است. ورق برگشته است. تا بر سرتان آوار نشده است بجنبید.

خبر: مراجع تقلید: عید فطر دوشنبه است

بی اعتنایی مراجع تقلید به نظر رهبر در مورد پایان رمضان؛ مردم عید فطر حکومتی را روزه گرفتند

رهبر جمهوری اسلامی در حالی نماز عید فطر را در دانشگاه تهران اقامه کرد که مراجع تقلید عمده – حتی مراجع تقلید حامی حکومت - یک شنبه را به عنوان روز عید نپذیرفته اند. بدین ترتیب در حالی که دستگاه حکومتی یک شنبه را روز عید فطر و تعطیل رسمی اعلام کرده است، اما اکثریت مردم ایران که مقلد مرجعی غیر از آیت الله خامنه ای هستند، یک شنبه را نیز در روزه به سر برده اند.

حداقل ۱۷ تن از آیات عظام شامل: یوسف صانعی، حسينعلي منتظری، علی سیستانی، لطف الله صافی گلپایگانی، ناصر مکارم شیرازی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، حسین نوری همدانی، سید محمد تقی مدرسی، سید صادق شیرازی، اسدالله بیات زنجانی، سید محمد علی دستغیب، علی صافی گلپایگانی(وارث فقهي آيت الله بهجت)، وحيد خراساني، حسین مظاهری، اسحاق فیاض، سید محمدسعید حکیم، شیخ بشیر نجفی از طرق مختلف از جمله سایت های اینترنتی خود اعلام کردند که یکشنبه را روز عید فطر نمی دانند و روز دوشنبه را عید فطر اعلام می کنند.

خبر: فشار شدید بر خانواده و دوستان ابراهیم شریفی؛یکی از افشا کنندگان تجاوز جنسی در بازداشتگاه ها

کمپین بین المللی حقوق بشر امروز نگرانی شدید خود را درباره امنیت جانی ابراهیم شریفی، دوستان و خانواده او ابراز کرد.
ابراهیم شریفی یکی از شاهدان مهدی کروبی و از قربانیان تجاوز جنسی به بازداشت شدگان در بازداشتگاه ها است که پس از تلاش نمایندگان قوه قضائیه در تهدید او برای تکذیب تجاوز جنسی به او در دوران بازداشت، از ادامه پیگیری در سیستم قضایی ناامید و متواری شده بود و در حال حاضر در خارج از کشور تحت تعقیب امنیتی است و علاوه بر این خانواده او، و نیز دوستانش برای تکذیب گفته های ابراهیم با شرکت در یک شوی تلویزیونی از مجموعه ساخته های تکذیب تجاوز در زندان، تحت فشار هستند. بنابر همین گزارش دیگر قربانیان تجاوز هم تحت فشارهای مشابهی قرار دارند.
هادی قائمی؛ سخنگوی کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران در باره وضعیت ابراهیم شریفی گفت«آنچه که بر ابراهیم رفته است، نه یک اتفاق بلکه یک شیوه شکنجه تصمیم گیری شده و دستوری برای شکستن روحیه بازداشت شدگان جوان بوده است. هر چند اطلاعات در این زمینه ناقص است، اما گزارش های رسیده به ما حاکی از این است که تجاوز نه در یک بازداشتگاه و نه در یک شهرستان متمرکز بوده، و نه فقط خاص دختران که در مورد پسران نیز این آزار و تعرض جنسی اعمال می شده است.»
ابراهیم شریفی که در جریان انتخابات در ستاد مردمی کروبی فعال بود پس از اعلام نتایج انتخابات به مدت یک هفته در تظاهرات اعتراضی شرکت می کند. در روز دوم تیرماه توسط سه نفر ناشناس ربوده می شود و با دست و چشم بسته به مکان نامشخصی برده می شود. یک هفته در این مکان مورد شکنجه و اعدام نمایشی قرار می گیرد و پس از اعتراض به اعدام نمایشی، مورد ضرب و شتم قرار گرفته و دستور تجاوز و تعرض جنسی برایش صادر می شود. دست و پا بسته در اتاقی مورد تعرض قرار می گیرد و سپس خود را در روی تخت یک مرکز بهداشتی می یابد، در حالی که بر یک دستش سرم و خون وصل بود و دست دیگرش به تخت بسته شده بود.ابراهیم پس از یک هفته بازداشتی که هنوز نمی داند محل آن کجا بوده، در اتوبان سبلان رها می شود. در جریان معالجات خود، اسناد پزشکی مبنی بر تجاوز برایش صادر می شود.
هادی قائمی در مورد هدف تجاوز جنسی بعنوان شکنجه گفت«بنظر می رسد با تحلیلی که نیروهای امنیتی از ترکیب معترضین داشتند که غالبا نیروهای جوان بوده و بخشی هم از خانواده های سنتی هستند، سیاست تجاوز و تعرض جنسی در زندان ها را در مورد این افراد در پیش می گیرند و پس از تجاوز آنها را آزاد می کنند. بخش عمده ای از این افراد پس از آزادی سکوت کرده و در وضعیت کاملا انفعالی و افسردگی بسر می برند. و حتی بخش عمده ای از این افراد که در مورد تجاوز در زندان ها صحبت می کنند، با سرکوب خانواده و دوستان مواجه می شوند. به این ترتیب نیروهای امنیتی به جای اینکه خود دست به سرکوب این معترضین جوان در زندان بزنند، با این عمل جامعه را وادار به سرکوب این افراد می کنند. از طرف دیگر با توجه به برخورد های سنتی جامعه در حوزه روابط جنسی، نیروهای امنتیتی به این ترتیب قصد داشتند که ترس و وحشت را در بین مردم جریانسازی کنند تا از حضور جوانانشان در راهپیمایی های اعتراضی جلوگیری کنند.»
تشکیل کمیته های پیگیری در مورد وضعیت بازداشت شدگان توسط نامزدهای انتخاباتی، این مکان را به محلی برای تحقیق و بررسی شکنجه های اعمال شده در مورد زندانیان تبدیل کرد. برخی از کسانی که خود قربانی تجاوز و تعرض جنسی بودند یا خانواده های آنها، اسنادی را در اختیار این دو کمیته گذاشتند.
مهدی کروبی در نامه های متعددی خواستار بررسی قضایی تجاوز های جنسی شد. سرانجام بعد از تکذیب های فراوان، مسئولین قضایی به بررسی موارد مستند تن دادند. اما انحراف مسیر بررسی قضایی و اعمال تهدیدها و تکذیب های امنیتی باعث شد که کروبی، سه سند ارائه شده به قوه قضائیه را با مردم نیز در میان بگذارد. یکی از این اسناد مربوط به ابراهیم شریفی بود که توسط هئیت سه نفره قوه قضائیه به ساختگی و جعلی بودن اسناد آن اشاره شده است.
همچنین در گزارش هئیت سه نفره از آقای محمد داوری از اعضای حزب اعتماد ملی بعنوان کسی که سی دی این سند را تهیه کرده است، نام برده شده است. دفاتر کمیته های پیگیری کروبی و موسوی در روزهای 16 و 17 شهریور مورد حمله قرار می گیرد و ماموران پس از مصادره کلیه اسناد و مدارک، دفاتر را پلمپ می کنند و به بازداشت مسئولین این کمیته ها، مرتضی الویری و دکتر بهشتی، و سایر افراد مرتبط با پییگری وضعیت آسیب دیدگان از جمله محمد داوری، بازداشت شده در روز 18 شهریور اقدام می کنند.
ابراهیم شریفی که اسناد خود را در اختیار آقای کروبی قرار داده بود، به همکاری با ایشان برای بررسی قضایی ادامه می دهد. در جریان بررسی توسط نمایندگان قاضی مرتضوی بشدت تهدید می شود که نباید اساسا اعتراض می کرده و برای حفظ جان خود و خانواده اش بهتر است که حرفش را پس بگیرد. در جریان دستور قاضی مرتضوی برای بررسی مجدد توسط پزشکی قانونی، ابراهیم شریفی متوجه می شود که همه مسیرهای حقیقت یابی در کنترل نیروهای امنیتی است.در پی افزایش تهدیدها وخطرات جانی وی از کشور خارج میشود. در این مورد ابراهیم شریفی به کمپین گفت«من اصلا از ایران نمیخواستم خارج شوم ولی با با تهدیدها و فشارهای روزافزون جان خودم و خانواده ام در خطر بود. به خصوص وقتی تصمیم برای ملاقات با کمیته مجلس داشتم مامورین اطلاعاتی تهدید به قتل من و خانواده ام از طریق تصادف ساختگی کردند.»
پس از ناپدید شدن، پدر وخانواده ابراهیم شریفی به اشکال مختلف مورد کنترل قرار می گیرند و توسط نیروهای موتورسوار تهدید می شوند و به دنبال مشخص شدن اینکه ابراهیم شریفی به خارج از کشور رفته و در مصاحبه های متعددی به افشای این تجاوز جنسی درزندان مشغول است، نه تنها خودش در تعقیب نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور قرار گرفته، و تهدید خانواده اش همچنان ادامه دارد، بلکه یکی از دوستانش نیز به وزارت اطلاعات برده شده، مورد بازجویی شدید و تهدید قرار گرفته است و خانواده او نیز بشدت تحت کنترل هستند.
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، به نیروهای امنیتی و نظامی حاکم برایران که قدرت سیاسی را در اختیار گرفته اند، گوشزد کرده است که تاثیر سیاست های سرکوبگرانه مردمی را که فقط خواستار حقوق بشر خود هستند واقع بینانه ارزیابی کنند.
همه این دادگاه های گروهی و شکنجه ها و تجاوز های جنسی و ساخت شوهای تلویزیونی، اثری در تغییر مسیر انتخاب شده مردم نداشته است و مشارکت میلیونی مردم در راهپیمایی روز قدس برای فریاد زدن خواسته برحق خودشان، علیرغم همه تهدیدهای مستقیم نظامی، یک شاخص در این مورد است.
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران اعلام کرد که هر گونه اتفاقی برای ابراهیم شریفی،اعضای خانواده،دوستان و همکاران او و افرادی از قبیل محمد داوری که یکی از اتهام های او تهیه سی دی در مورد تجاوز جنسی به ابراهیم شریفی است، بر عهده مسئولین جمهوری اسلامی ایران است. منبع: شبکه جنبش راه سبز(جرس)

خبر: بازداشت احمد حسینی،مسئول شاخه گیلان مجاهدین انقلاب اسلامی

سيد احمد حسيني، مسئول شاخه گيلان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران، از عصر روز پنجشنبه 26 شهریور در رشت بازداشت شده است.
به گزارش شبکه جنبش راه سبز(جرس) سازمان مجاهدین انقلان اسلامی با اعلام خبر بازداشت مسئول شاخه گیلان این سازمان خبر داد سید احمدحسيني، كه معاون سياسي- امنيتي استانداري گيلان در دوره اصلاحات بوده و همچنين رياست شوراي هماهنگي جبهه اصلاحات آن استان را برعهده دارد،از وزين ترين و معتبرترين شخصيت هاي سياسي استان گيلان است كه دستگيري وي، موجي از تعجب و انتقاد را حتي در بين شخصيت هاي غير اصلاح طلب استان گیلان به دنبال داشته است.
احمد حسینی در هفته بعد از کودتای انتخاباتی هنگامی که به منزل اش مراجعت می کرد مورد هجوم وحشیانه مامورانی قرار گرفت که قصد کشتن وی را داشتند. آنها با باتوم برقی و شوکر به این فعال سیاسی شناخته شده حمله کردند که با حمایت مردم توانست از ترور رهایی یابد. حسینی پیشتردر فرمانداری شهرستان رشت،مدیرکلی سیاسی-انتظامی مرکزی،معاونت سیاسی-امنیتی زنجان،معاونت سیاسی-امنیتی همدان و معاونت سیاسی-امنیتی استانداری گیلان سوابق چشم گیری داشته است.