یک جنایتکار عراقی، فرمانده بسیج شد: افشای پیشینه محمدرضا نقدی


بسیجیان بخوانند تا بدانند در برابر پولی که می گیرند باید از چه کسی اطاعت کنند!!

انتصاب یک مجرم حقوقی و شکنجه‌گر به فرماندهی بسیج به جای محاکمه
از سال‌های آغازین نهضت اصلاح‌طلبی و ریاست‌جمهوری سیدمحمد خاتمی که سرکوب‌های پی درپی و گسترده توسط نظامیان و لباس‌شخصی‌ها نیز آغاز شد تا به امروز که بار دیگر شاهد سرکوب گسترده هم‌وطنان عزیزمان در جریان وقایع پس از کودتای ۲۲ خرداد بودیم، نام محمدرضا نقدی هم همواره به گوش خورده است. کمتر کسی است که جریانات سرکوب دانشجویان کوی دانشگاه در تیرماه ۷۸، بازداشتگاه‌های غیرقانونی از جمله وصال و کهریزک و نیز بازجویی‌ها و شکنجه‌های غیرقانونی فعالان سیاسی در سال‌های اخیر را که با نام نقدی عجین شده است، نشناسد. در حالی که محمدرضا نقدی پیش از این در دادگاه محکوم شده بود و قاعدتا می بایست در اوین ۳ ماه حبسی که به خاطر تخلفات پی در پی به آن محکوم شده بود را می‌کشید، بی ‌مناسبت ندیدیم حال که به حکم و دستور رهبری به فرماندهی بسیج منصوب شده‌ است، مروری داشته باشیم بر سوابق نه چندان درخشان ایشان در پست‌های قبلی‌. موج سبز آزادی پیش از این نیز از نقش حسین فدایی، احمدرضا رادان، مسعود صدرالاسلام و حسین طائب در سرکوب‌ها و شکنجه‌های اخیر پرده برداشته بود. ظواهر امر حاکی از آن است که هر چه پیش می‏رویم افراد بدنام بیشتری معتمد محسوب شده و ارتقا پیدا می کنند. یکی از این ارتقایافتگان، محمدرضا نقدی است که در این نوشتار به نقش او در سرکوب‌های نظامی سال‌های اخیر تاکنون پرداخته خواهد شد:

اصلیت غیر ایرانی نقدی و حضور فعال وی در شاخه بین‌المللی نظامیان ایرانی در خارج از کشور:

شاید خیلی‌ از خوانندگان موج سبز آزادی هنوز ندانند که محمدرضا نقدی، فرمانده فعلی بسیج، اصلیت ایرانی ندارد و عراقی است. وی در سال ۱۳۳۲ در شهر نجف و در خانواده‌ای روحانی‌ متولد شد و نام پدرش شیخ علی ‌اکبر ثمانی از روحانیون مجاور شهر نجف بود. پدر وی در سال ۱۳۵۸ توسط دولت عراق اخراج شد و به ایران مهاجرت کرد و در شهر نقده در استان کردستان سکونت گزید. از آن پس بود که شهرت نقده‌ای و سپس نقدی را برای خود برگزیدند و بعدها نیز پسر دوم این خانواده، محمدرضا نقدی که همزمان با آغاز جنگ در سال ۱۳۵۹ وارد مجلس اعلای عراق شده بود و به عنوان نمانده این مجلس در ارومیه کارش را آغاز کرده بود به همین نام شهرت پیدا کرد. ورود محمدرضا نقدی به نیروهای نظامی برمی‌گردد به اعزام وی به لبنان که در همان سال‌های جنگ صورت گرفت و از آن پس او در بخش نظامی مجلس اعلای عراق در لبنان کارش را ادامه داد.
بعد از این ورود به بخش نظامی مجلس اعلای عراق و فعالیت‌های نظامی نقدی در لبنان بود که از وی دعوت شد تا به سپاه پاسداران بیاید و کار خود را در کنار عده‌ای دیگر از فرماندهان عراقی آغاز کند که نهایتا به تشکیل یکی از شاخه‌های معروف سپاه در زمان جنگ گردید. نقدی بعدها معاون اطلاعات و عملیات لشگر بدر شناخته شد و پس از اینکه حدود سه سال آنجا مشغول به کار بود مجددا به سپاه لبنان منتقل شد.وی به دلیل احاطه به زبان عربی در شاخه نظامی ایران در لبنان، یعنی نیروی قدس که وظیفه اصلی‌اش مبارزه با اسرائیل بود نقش کلیدی ایفا می کرد. او همچنین مدت‌ها با نام مستعار «شمس» در ماجرای بوسنی و هرزگوین نیز حضوری فعال داشت و در نقش یکی از فرماندهان نیروهای ایرانی دربوسنی به ایفای نقش پرداخت. در واقع نقدی پس از سال‏های ابتدای جنگ ایران و عراق که در حوزه داخلی فعالیت می‏کرد، راهی صحنه‏های بین‏المللی شد و تا پیش از سال‏های شروع اصلاحات در نقش یکی از سرکردگان نیروهای نظامی ایران در خارج از مرزهای ایفای نقش کرد. اما با اتمام جنگ هشت ساله و پایان درگیری‏های بین‏المللی، نقدی بار دیگر به عرصه نظامی داخل کشور بازگشت.

دور جدید فعالیت‌های نظامی نقدی در داخل ایران:

۱- قضیه سرکوب شهرداران تهران و بازداشتگاه وصال
با اتمام جنگ، رحلت بنیان‏گذار انقلاب اسلامی و آغاز دور جدید رهبری در ایران عناصری همچون نقدی با حکم رهبری نقش‏های کلیدی را در سپاه پاسداران به دست گرفتند. در سال 1371، رهبر حکم انتصاب نقدی به معاونت اطلاعات نیروی قدس را امضا کرد و بعد از چندی نیز وی را به فرماندهی حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی منصوب کرد و بدین طریق مقدمات سرکوب تیم شهرداری تهران که در آن زمان غلامحسین کرباسچی ریاست آن را به عهده داشت فراهم شد. محمدرضا نقدی، نقش عمده‌ای در دستگیری‌های سال ‌های نخستین اصلاحات، پرونده سازی و سرکوب شهردار وقت تهران، غلامحسین کرباسچی و نیز شهرداران بخش‌های دیگر تهران را عهده‌دار بود. پیش از این نیز در گزارشی اشاره کرده بودیم در روزهای پس از دوم خرداد، محمدرضا نقدی با همکاری مسعود صدرالاسلام، که یکی از نیروهای امنیتی مورد اعتماد مقامات عالی‌رتبه کشور محسوب می‌شد، برخورد با غلامحسین کرباسچی شهردار وقت تهران و شهرداران مناطق را به عنوان حامیان انتخاباتی خاتمی در دستور کار خود قرار دادند. کلیه معاونان شهرداری تهران و شهرداران مناطق با حکم محسنی اژه‌ای، رئیس وقت مجتمع قضایی کارکنان دولت، توسط حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی در محل کار خود بازداشت و به مکان نامعلومی که بعدها مشخص شد بازداشتگاه زیرزمینی غیرقانونی وصال نام دارد منتقل شدند. چند روز بعد هم غلامحسین کرباسچی، شهردار وقت تهران، بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. در آن زمان ریاست حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی با نقدی بود و با این حساب دست او در بسیاری سرکوب‌ها به مراتب بازتر از قبل بود. به شهادت بسیاری از شهردارانی که در آن سال‌ها دستگیر و مورد آزاد و شکنجه قرار گرفته بودند،
محمدرضا نقدی نقشی بسیار پررنگ در این بازجویی‌ها و شکنجه‌ها ایفا کرده است. حتی یکی از شهرداران بازنشسته که مورد شکنجه قرار گرفته بود نیز در اظهارات خود که رونوشتی از آن نیز به مطبوعات آن زمان فرستاده شد، اعلام کرده بود که خود آقای نقدی شخصا در شکنجه‌ها حضور داشت و همواره زیر ضربات کابل از من می خواست که به ارتباط نامشروع با خانم ز-م منشی محل کارم، اعتراف کنم. شکنجه‌های مذکور در بازداشتگاه غیرقانونی وصال و تحت نظارت مستقیم محمدرضا نقدی صورت گرفته است. گرچه مدت‌ها جریان بازداشت‌گاه وصال توسط شهرداران تهران مسکوت گذارده شد، اما خود نقدی در جلسه پرسش و پاسخ با نمایندگان مجلس پرده از نقش خود در ماجرای آن سرکوب‌ها برداشت و گفت: «روزي آقاي رازيني رياست محترم دادگستري تهران مرا به دفترش دعوت کرد وقتي که رفتم ايشان توضيح دادند که پرونده اي هست که مربوط مي شود به فساد مالي در شهرداري تهران و ابعاد مالي آن بسيار گسترده است ما هم به دلايلي صلاح نمي دانيم که پرونده را به دست ديگر ضابطين ، همچون وزارت اطلاعات و اداره آگاهي بدهيم و مي خواهيم اين را به شما بسپاريم چرا که هم بازداشتگاهي مطمئن داريد و هم پرسنل تان امين هستند.آن روز من به آقا ي رازيني گفتم ما آماده هستيم، ولي اگر به ميدان بياييم تا آخر هستيم. مبادا شما در وسط کار بر اثر فشارهاي سياسي کنار بکشيد؛ که آقاي رازيني هم گفتند اراده ما هم بر اين است که اين قضيه جدي بگيريم و حتي مقام معظم رهبري هم فرموده اند که با اين مفسده جدي برخورد شود.»
این برخوردهای غیرقانونی در حالی صورت گرفت که براساس نظر سنجی ها اکثریت مردم اقدام دستگاه قضایی در مورد محکومیت کرباسچی و سایر شهرداران را اقدامی سیاسی دانستند و سردار نقدی نیز در دادگاه دیگری به اتهام شکنجه شهرداران تهران محکوم به تحمل سه ماه حبس تعزیری گردید که البته هیچ گاه این حکم به اجرا درنیامد و در کمال ناباوری، چندی بعد محمدرضا نقدی با حکم رهبری به عنوان «مشاور ارشد نظامی رهبر و فرمانده پشتیبانی ستاد فرماندهی کل قوا» منصوب شد.

۲-جریان قتل مشکوک قاضی پرونده کرباسچی

همانطور که پیش از این نیز در گزارشی آورده بودیم که پس از آشکار شدن نقش محمدرضا نقدی در شکنجه‌ دادن شهرداران بازداشت‌شده و محکومیت وی به سه ماه حبس تعزیری، پرونده دیگری هم برای وی تشکیل می‌شود که موضوع آن مظنونیت به مشارکت در قتل قاضی بازپرس اولیه پرونده کرباسچی است، که به طور مشکوکی ناگهان سکته کرده بود. گفته می‌شود که محمدرضا نقدی بر سر صدور احکام سفید امضای بازداشت و بازرسی از منازل و محل کار افراد و همچنین چگونگی حسابرسی با وی اختلاف داشته است که به همین منظور و برای حل اختلافات جلسه‌ای در منزل «محسنی اژه‌ای» با حضور او و محمدرضا نقدی و مسعود صدرالاسلام برگزار می‌شود و با صرف شام خاتمه می‌یابد، فردای آن روز وی دچار مسمومیت شدید می‌شود و به علت کاملا مشکوک (آمپول هوا) دچار ایست قلبی می‌شود و فوت می‌کند.
به دنبال فوت این قاضی، کمیسیون امنیتی شورای عالی امنیت ملی با وجود اذعان به مشکوک بودن فوت قاضی، به دلیل دخیل بودن افرادی چون علی رازینی (ریاست وقت دادگستری استان تهران)، محسنی اژه‌ای (ریاست وقت مجتمع قضایی کارکنان دولت و از قضات دادگاه ویژه روحانیت)، محمد رضا نقدی و مسعود صدر الاسلام دستور مسکوت گذاشتن این پرونده را می‌دهد.
۳- فاجعه کوی دانشگاه و نقش نقدی در سرکوب دانشجویان
پس از مختومه اعلام شدن پرونده شهرداران و محکومیت نقدی، او نه تنها برای تحمل محکومیتش روانه زندان نشد بلکه در تیرماه ۷۸ در کنار ذوالقدر و نجات و الله کرم جز فرماندهان اصلی عملیات سرکوب معترضین دانشجویی در کوی دانشگاه شد و دستور ورود نظامیان به کوی دانشگاه را صادر کرد. درواقع نقدی تنها در شکنجه و بازجویی ۱۶۴ نفر از شهرداران و کارکنان مناطق مختلف شهرداری تهران نقش نداشت؛ بلکه او در شکنجه و بازجویی بسیاری از دانشجویان بازداشت شده در کوی دانشگاه نیز نقش مهمی ایفا کرد.
یکی از بازداشت‌شدگان کوی دانشگاه که پس از آزادی به تشریح شکنجه‌های جسمی که در دوران بازداشت متحمل شده بود احمد باطبی است. او در شرح آنچه بر او در زندان رفته بود می‌گوید: "آن‌ها هم‌ مرا به‌ داخل‌يکی‌ از دستشويی‌ها بردند که‌چاهش‌ بند آمده‌ بود و آب‌ گند آن‌ در کاسه‌ توالت‌ پر شده‌ بود. آن‌ها سرم‌ را در گنداب‌ توالت‌ فرو کردند و آنقدر اين‌کار را ادامه‌دادند که‌سرانجام‌گندآب‌ از بينی‌و دهانم‌ به‌داخل‌گلويم‌ پايين‌ رفت.‌ و تا ساعت‌ها از شستشوی‌ صورتم‌ جلوگيری‌ کردند. بطوريکه‌ چند روز بعد هنگام‌ بازجويی‌، يکی‌ از بازجوها متوجه‌ بوی‌ تعفن‌ موها و چشم‌بندم ‌شد و به ‌من‌اجازه ‌داد که‌ حمام‌ کنم‌ و چشم‌بندم‌ را عوض‌ کرد. چندين ‌روز بعد از انتقال‌ به ‌۲۰۹ زندان اوين‌، مرا با چشم‌بند به ‌اتاقی‌بردند و برگه‌ای ‌آوردند تا امضا کنم. وقتی‌ محتوای ‌آن‌ را سوال ‌کردم‌، گفتند اقدام ‌به‌ آشوب‌های‌ خيابانی‌، تحريک ‌مردم‌برای‌ آشوب ‌و وقتی‌با انکار من‌ در خصوص‌ اين‌ مطالب‌ مواجه‌ شدند، با لگد به‌ صورتم‌کوبيدند که‌باعث‌ شکسته‌ شدن‌ دندان‌های‌ فک‌راستم‌ شد و من‌باقيمانده‌ ريشه‌های‌ دندان‌هايم‌ را در زندان کشيدم."
4- ارتباط با گروه‌های خودسر و سردستگی باندهای ضربت
اصطلاح نیروهای خودسر هر جا که سرکوبی صورت گرفته باشد و عده‌ای به دنبال سرپوش گذاشتن بر کل جریان باشند به کار می‌رود. اما این نیروها آن‌طور که معلوم است چندان هم خودسر نیستند و اتفاقا با برنامه‌ریزی دقیق و سازماندهی نیروهای عالی‌رتبه سپاه و نیروی انتظامی عمل می‌کنند. محمدرضا نقدی یکی از این سازماندهان است که با همکاری افرادی چون حسین الله کرم و ذوالقدر که در جریان حوادث کوی دانشگاه نیز نقش فعالی داشتند به شکل‌دهی ستادی نظامی اقدام کردند که یکی از اقداماتشان هجوم به کوی دانشگاه و دیگری ریختن نقشه ترور عبدالله نوری و نیز ضرب و شتم عطاءالله مهاجرانی بود. محمدرضا نقدی در کنار سرتیپ فرج مرادیان و پاسدار دیگری به نام حکیم در صحنه ترور عبدالله نوری حضور داشتند که به دلیل هوشیاری محافظان نوری و دستپاچگی ضارب آن ترور ناموفق ماند. شاهدان عینی در جریان ترور عبدالله نوری، حضور نقدی در صحنه ترور را تایید کرده‌اند.از دیگر اقدامات محمدرضا نقدی، سردستگی باند ضربتی به نام باند کبیر بود که در سال ۱۳۷۹ و با هدف مبارزه با مفاسد اجتماعی این باند را تشکیل داد و وظیفه اصلی این باند نیز مبارزه با آنچه آنان بی‌بند و باری‌های اخلاقی می‌نامیدند بود. این باند بارها خودسرانه و به دستور شخص نقدی به منازل شخصی ساکنان تهرانی حمله ور شدند و مراسم مهمانی یا به قول خودشان پارتی‌های شبانه آنان را به زدند. این گروه مدت‌ زیادی در خیابان‌ها و در پوشش لباس شخصی به دختران و زنان در مورد حجابشان تذکر می‌داد و در صورت مشاهده تجمع و یا حتی اختلاط دختران و پسران جوان آن را بازداشت و راهی کمیته می‌کرد. گفتنی است که این باند با گروه انصار حزب الله نیز رابطه تنگاتنگی داشت و به اصطلاح به یکدیگر نان قرض می‌دادند!
لازم به توضیح است که اعضای باند کبیر به سرکردگی نقدی به دلیل تخلفات پی‌درپی شناسایی و تعدادی از آنان تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند و به گزارش روزنامه ایران، اولين جلسه محاكمه متهمان آدم ربايي باند كبير ، متهم به آدم ربايي و اخاذي، در شعبه اول دادگاه عمومي تهران برگزار شد. خبرنگار وقت ایسنا درباره این دادگاه نوشت: در اين جلسه كه با حضور متهم اصلي وساير متهمان پرونده و نيز تعدادي از شاكيان و به رياست قاضي سيدهادي حسيني، برگزار مي شد، عنوان شد كه متهم رديف اول و تعداد ديگري از متهمان داراي سمت ها و مناصب دولتي و حساس امنيتي بوده و برخي از آنها نيز از سمت هاي خود منفصل و بعضي نيز به نوعي وابسته به نهادها و ارگانهاي دولتي هستند. در اين جلسه از دادگاه سه نفر از شكات، به تشريح چگونگي آدم ربايي و اخاذي هاي به عمل آمده از سوي متهمان پرداختند. يكي از شاكيان اين پرونده در حاشيه دادگاه «تهديد با اسلحه گرم و سرد، سوءاستفاده از اسناد دولتي بدون داشتن مجوز رسمي، استفاده از اسناد جعلي، شكنجه روحي و جسمي و اخاذي» را از جمله اقدامات متهمان اين پرونده خواند. از آنجایی که نقدی ارتباط بسیار وثیقی با بیت رهبری داشت از این دادگاه جان سالم به در برد و مجددا به جای اینکه به دادگاه برود و محاکمه شود در دولت نهم به ریاست احمدی نژاد در سال 84 به عنوان معاون رئیس جمهور و رئیس ستادمبارزه با قاچاق کالا و ارز منصوب شد. اما یک هفته پس از آنکه نقدی اسپانسر مالی ستادهای احمدی نژاد را به عنوان قاچاقچی معرفی کرد، فضاحت مالی دولت احمدی‌نژاد بر ملا شد و به دستور وی، نقدی از ریاست ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز برکنار شد. رسانه‌ها نیز در مورد استعفای مشکوک او در آن روزها بسیار نوشتند. در جریان کودتای ۲۲ خرداد نیز نام محمدرضا نقدی در حلقه سران نظامی سرکوب که پیش از این در گزارشی به نقش آنان اشاره کردیم دیده می‌شود. محمدرضا نقدی در درگیری‌های پیش از کودتای ۲۲ خرداد در شاخه اطلاعات بسیج به بازجویی فعالان سیاسی رده یک مشغول بود و به عنوان یکی از زیردستان حسین طائب و در کنار محقق که مسوولیت لباس‌شخصی‌ها و سرکوبهای خیابانی توسط آن‌ها را بر عهده داشت به ایفای نقش پرداخت. این رابطه تنگاتنگ وی با طائب و محقق در بسیج و عملکرد او در سرکوب‌های بعد از کودتای ۲۲ خرداد گویا چندان هم بی‌اثر نبود و منجر به ارتقای وی از سمت مسوول اطلاعات بسیج به فرماندهی کل بسیج گردید.

بازگشت مجدد نقدی به بسیج و موج تازه خشونت و سرکوب

بعد از این همه سرکوب و خشونت و اتهام اثبات شده شکنجه‌گری و محکومیت به سه ماه حبس تعزیری، رهبری روز یکشنبه با صدور حکمی سرتیپ پاسدار محدرضا نقدی را به عنوان فرمانده بسیج منصوب کرد. رهبر در حکم خود از محمدرضا نقدی به عنوان "سردار سرتیپ بسیجی" نام برد و از وی خواست با توجه به "تعهد و شایستگی و تجارب ارزنده" خود ""انتظارات گفته شده" را برآورده کند. در متن حکم سردار نقدی آمده است: "بنا به پیشنهاد فرمانده کل سپاه و نظر به تعهد و شایستگی و تجارب ارزنده جنابعالی شما را به سمت رئیس سازمان بسیج مستضعفین منصوب می کنم. همت و تلاش را بر ایجاد زمینه های لازم برای حضور قویتر و سازمان یافته تر مردم بویژه جوانان عزیز در صحنه های مورد نیاز انقلاب اسلامی قرار دهید و انتظارات گفته شده را برحرکت علمی و نو از جمله در بسیج اقشار، برآورده سازید." از طرف دیگر حسین طائب نیز که پیش از این در گزارشی از پیشینه و نقش او در سرکوب‌های اخیر پرده برداشته شده بود طی حکمی دیگر از سوی رهبری به فرماندهی اطلاعات سپاه منصوب گردید.

این دو انتصاب بیش از هر چیز یک سوال را به ذهن متبادر می‌کند و آن چرایی و چگونگی ارتباطات نزدیک چهره‌های سرکوبگر با دفتر رهبری است. سوالی که باید بیش از این‌ها در آن تامل کرد این است که آیا رهبر از چند و چون فعالیت‌های افرادی چون طائب و نقدی واقعا بی‌خبر است و اگر نیست آنگاه سوال دیگری که به ذهن خطور می‌کند این است که در چنین حالتی آیا نیروهای سرکوبگری که به کشتار، تجاوز و شکنجه بازداشت‌شدگان در قبل و بعد از کودتای ۲۲ خرداد دست می‌زنند آیا واقعا خودسرند؟

منبع: mowjcamp.org

قرار ما برای سبز کردن راهپیمایی سیزده آبان

جزییات برنامه را متعاقباً به اطلاع شما می رسانیم
تن حاکمیت از هم اکنون برای 13 آبان سبز ایران می لرزد


نامه جدید کروبی:آنچه در خبرگان باید میشد، نشد

بسم الله الرحمن الرحيم

جناب آيت الله هاشمی رفسنجانی، رياست محترم مجلس خبرگان رهبری

با سلام

اين دومين نامه ای است که پس از شبه انتخابات رياست جمهوری اخير به شما می نويسم. نامه اول را پس ازآن به شما نوشتم که اخباری بسيار ناگوار و تکان دهنده از درون بازداشتگاهها به گوش من رسيد و بر خود ديدم که از شما بخواهم بنا بر جايگاه حقوقی خود به اين اتفاقات رسيدگی کنيد و نگذاريد در جمهوری اسلامی تعرض به جان و مال و ناموس مردم تبديل به امری معمول و عادی شود. متاسفانه اما آن نامه اثری در مسئولان نکرد و ديديد که بی توجهی و بی حرمتی به حقوق مردم، چه آتشی به خرمن اعتماد زد و چه آبرويی از نظام ما زايل کرد. البته صلاح مملکت خويش مسئولين دانند.

با اين حال اگر آن نامه سرانجامی پيدا نکرد با خود گفتم که شايد رسيدگی به آن نامه از دايره اختيارات شما خارج بوده است. اکنون اما اين نامه دوم را از آن روی به شما می نويسم که ديدم اجلاسيه مجلس خبرگان رهبری برگزار شد و آنچه در اين مجلس بايد مطرح می شد، مطرح نشد و آنچه بايد توسط اعضای آن مجلس مورد کنکاش قرار می گرفت، مورد کنکاش قرار نگرفت؛ و در يک کلام مجلس خبرگان که ممتاز ترين نهاد نظارتی در نظام جمهوری اسلامی بايد باشد به نهادی بی اثر تبديل شد؛ و ماحصل اين اجلاس صرفا چند سخنرانی و صدور بيانيه ای بود که بدون برگزاری اجلاس و جمع شدن اعضای محترم آن مجلس و زحمت بردن بسيار، هم می شد آن را انجام داد.اينچنين بود که تصميم گرفتم اين نامه را به شما بنويسم و رشادت ها و دليری های حضرت امام خمينی و نيروهای انقلابی در عصر ستمشاهی را يادآوری کنم و تاکيدی که امام و شاگردان او همچون من و شما بر مقابله با ظلم و جور داشتيم را به خاطر شما بياورم، و توضيح دهم که فلسفه وجودی مجلس خبرگان رهبری و مسئوليت اعضای آن چه بود، تا بعد شما خود داوری کنيد که در شرايط خطير کنونی چه مسئوليتی بر عهده شما بوده و هست و شما تا چه حد جايگاه صندلی ای که بر آن تکيه زده ايد را حفظ کرده و به چه ميزان در جايگاه رياست مجلس خبرگان، حافظ انقلابی بوده ايد که اصلی ترين هدف آن مقابله با بی عدالتی وتضييع حقوق مردم بوده است.

جناب آقای هاشمی، امام خمينی در شرايطی سخت و خطير و در تاريکی استبداد پهلوی، برای دفاع از اسلام و آزادی مردم از استبداد و استعمار، پنجه در پنجه نظامی انداخت که مستظهر به حمايت خارجی و تا بن دندان مسلح بود و خون جوانان را به ارزانی در خيابانها می ريخت. شما که يکی از شاگردان امام و در رکاب ايشان بوديد می دانيد که اگر نبود اعتقادی الهی و عزمی راسخ، مقابله با قدرت مطلقه شاه و استبداد شاهنشاهی و آن فداکاری ها و جانفشانی ها ميسر نمی شد. حتما به خاطر داريد که در آن شرايط هولناک و در راه مبارزه با جور و استبداد، ابتدا تعداد همراهان همدل در صنف روحانيت بسيار کم بود. هنگامه خطر کردن بود و زمانه زندان و شکنجه و بگير و ببند و تبعيد و دربدری و آوارگی. نه احتمالی قوی به پيروزی بود و نه برنامه ای برای تقسيم غنايم.ايمان و باور قلبی به اسلام و عدالت و مردم در دلهای ما حاکم بود و شوق قدم زدن در بيابان به قصد کعبه. آن رشادت ها و فداکاری ها به رهبری حضرت امام به انقلابی اسلامی و ضد استبدادی منجر شد که ما امروز وارثان آن هستيم و عدالت خواهی آن به مرزهای کشور نيز محدود نميشد و هدفی جهانی داشت از جمله در سرزمين فلسطين و قدس شريف.اجناب آقای هاشمیمن در مقام يکی از شاگردان مکتب امام خود را مديون ايشان و رهبری شجاعانه شان می دانم و با خود عهد کرده ام که تا پايان عمر در رکاب آن انديشه و حافظ آن ميراث گرانقدر اسلامی و ضد استبدادی باشم. چه باک که در اين مسير در نظام جمهوری اسلامی دفتر شخصی و دفتر حزبی مهدی کروبی را پلمپ کنند و روزنامه اش را توقيف و يارانش را نيز در بند سازند.ا چه باک که جريده هايی دهان دريده به اسم ايران و وطن، از زمين و کيهان بر من بتازند و بيت المال را خرج فحاشی خود کنند و از اين راه مواجب بگيرند و رسانه ملی را نيز تبديل به يک توپخانه حزبی و سياسی عليه اينجانب سازند و نماز مقدس جمعه را هم به مقاصد سياسی خود بيالايند و به مرکزی برای حمله به ياران امام راحل مبدل کنند.ا من اما تحمل تمام اين مصائب را برای خود شيرين ساخته ام با يادآوری آنکه چگونه طوفان های سهمگين و فراز ونشيب های دوران سخت پيش از انقلاب و پس از آن سپری شد و چگونه عزم و اراده بی نظير امام و پايداری همراهان پولادين قدم، قساوت و شقاوت ساواک و دژخيمان پهلوی را به لذت پيروزی خون بر شمشير و غلبه حق بر باطل مبدل ساخت. کام من چنان از آن پيروزی ها شيرين است که تلخی برخی مصائب گذرا اثری بر من نداشته و نخواهد داشت.ا

نيک می دانم که شما نيز در اين مسير در رکاب حضرت امام تمام آن مصائب و سختی ها را تجربه کرده ايد و برخلاف عده ای ديگر، می دانيد که نظام جمهوری اسلامی متکی بر سرمايه ای بسيار گرانبها و رشادت هايی بس فراوان است. شما سی سال در خدمت اين نظام بوده ايد و ميدانيد که اين نظام چه مصائب و مراحل پرخطری را در مبارزه با گروههای التقاطی و الحادی پشت سرگذاشته است و چه هزينه هايی برای اعتلای نظام اسلامی و برقراری حاکميت جمهور پرداخت شده است.ا وا اسفا اما که امروز دستاورد ما از آن همه رشادت و مقابله با استبداد و عدالتخواهی چيست و به کجا رسيده ايم؟ می بينم که اجلاس خبرگان برگزار می شود و شما نه سخنی در انتقاد از شرايط حاکم بر کشور بر زبان می آوريد و نه انتقادی را بنا به وظيفه خود منتقل می کنيد و از همه عجيب تر در اختتاميه مجلسی بدين اهميت در زمانه ای بدين حد خطير غايب می شويد. از خود می پرسم آيا اين همان اکبر هاشمی است با همان روحيه ای که قبل و بعد از انقلاب در او سراغ داشتيم؟ به ياد می آورم که شما .......چگونه با رشادت در حضور امام نيز هر گاه که مطلبی را لازم می ديديد هرچند که برخلاف نظر امام بود بر زبان می آورديد. به ياد دارم جلسه ای را که در حضور حضرت امام بوديم و ايشان وصيتنامه خود را به ما ابلاغ کردند و نظر خواستند و همه سخن در تاييد گفتند اما شما نکته ای را که داشتيد در خود فرونبرديد و بر زبان آورديد و امام نيز با بزرگواری سخن شما را پذيرفتند و بدان عمل کردند.ا

جناب آقای هاشمی

شما با رای مردم و نمايندگان آنها در مجلس خبرگان در راس نهادی قرار گرفته ايد که حساس ترين و پراهميت ترين نهاد در قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران است. نهادی که مطابق اصل ۱۰۸ قانون اساسی عهده دار معماری و نظارت بر راس هرم قدرت در ساختار حکومتی ايران است و مسئول انتخاب و تعيين رهبری و نظارت برعملکرد آن و سازمانهای تابعه اش.ااين حقوق و اختيارات را نيز هيچ فردی به آن مجلس نداده است که بخواهد از آن مجلس پس بگيرد و وديعه ای نيست که هر وقت پسنديدند از آن مجلس بستانند. حق آن مجلس در انتخاب و نظارت و مراقبت بر رهبری برآمده از قانون اساسی است و مستظهر به رای ملت ايران. اين مجلس از چنان جايگاهی برخوردار است که هيچ نهادی حق قانونگذاری در خصوص آن را نيز ندارد و اعضای اين مجلس خود حق تعيين شرايط کاری و نظارتی برای خود را دارند.ااجلاس خبرگانی با چنين جايگاهی منحصر به فرد، در شرايط خطير کنونی برگزار شد و پرسش من از شما به عنوان رئيس اين مجلس است که آيا اين مجلس بر اساس وظيفه خود در اين اجلاس عمل کرده است؟ آيا آن نطق های پيش از دستور و آن گزارش و بيانيه ای که صادر شد به واقع پاسخگوی پرسش ها و ابهامات جامعه امروز ايران بود؟ اگر جناب آيت الله دستغيب با آن سوابق درخشان و پايگاه عميق مردمی که دارند نيز در آن مجلس سخنی را از سر دلسوزی گفتند چنان با ايشان برخورد شد و از ضرورت طرد و حذف و تنبيه ايشان سخن به ميان آمد که گويی در آن مجلس جز به تمجيد و تجليل نبايد سخن گفت و هيچ خبره ای حق انتقاد از شرايط کشور را ندارد و دهان آن خبره ای که از هفت خوان شورای نگهبان گذشته و توانسته به مجلس خبرگان راه يابد را بايد با خاک پر کرد تا مبادا جز به مداحی و تجليل از شرايط موجود سخنی بگويد! به راستی که ما به کجا می رويم؟ و اگر قرار بر اين بود و هدف مقدس همه ما در مبارزه با استبداد و استعمار رسيدن به چنين نقطه ای بود چه احتياجی بود به مجلس خبرگان؟ اگر قرار بر اين است که در مجلس خبرگان هيچ خبره ای جز به تاييد سخن نگويد آيا بهتر آن نيست که اجلاس سالانه ای هم برگزار نکند؟به راستی ديگر چه احتياجی است به هزينه کردن از بيت المال و داشتن ساختمان و دفتر و کارمند واين همه هزينه کردن. آيا بهتر نيست چنين مجلسی را بگذاريد فقط برای روز مبادا که خدای نکرده اتفاقی برای مقام رهبری رخ دهد؟اجلاسيه مجلس خبرگان برگزار شد و توقع آن بود که نمايندگان مردم در اين مجلس نگاهی موشکافانه به آنچه روز انتخابات ۲۲ خرداد رخ داد و حوادث و بحران های قبل و پس از آن داشته باشند. گمان اما نمی کردم که در اين اجلاس، خبرگان ملت، بحران مبتلا به کشور را "فتنه" بخوانند و چنين به اميد پاک کردن صورت مساله ، سر خويش را به زير برف کنند. به راستی جنابعالی که قبل از انتخابات "آتشفشان" خشم مردم را روشن ديده و آن را اعلام عمومی کرده بوديد چگونه تاييد فرموديد که تصاعد اين آتشفشان را امواج فتنه بخوانند و چنين بی دغدغه از کنار شرايط خطير مترتب بر کشور بگذرند؟در عجبم که با قانون اساسی، اين ميراث گرانبهای امام و خونبهای شهيدان و ثمره تلاش و پايمردی رهروان انقلاب، و با يکی از اصلی ترين پايه های آن که همانا مجلس خبرگان رهبری است چه رفتاری می شود! و عظمت اين مجلس و جايگاهی که می تواند در حفظ و سلامت نظام جمهوری اسلامی و احقاق حقوق مردم داشته باشد، چه سرنوشتی پيدا کرده است!رياست محترم مجلس خبرگان رهبریامام اگر اين مجلس را مايه تقويت رهبری می دانستند منظورشان نه فقط قدردانی و تاييد محسنات که نقد ايرادها از طريق اعمال و انجام وظيفه نظارتی نيز بود. متاسفانه اما جايگاه اين مجلس در سالهای گذشته بدانجا رسيد که نمايندگان ادوار آن همچون آيات عظام رحمت الله عليهم احسان بخش و جمی و عبايی خراسانی و خلخالی و آيت الله عباسی فر را قلع و قمع کردند و تيغ نظارت استصوابی بر گردن آنها نهادند و کسی هم دم بر نياورد که اين چه بلايی است که بر سر خبرگان ملت اين نظام می آورند و مگر آنها چه گناهی کرده بودند که مستحق حذف قرار گرفتند.ا نتيجه آن سکوت ها است که امروز عده ای به خود جرات می دهند به محض شنيدن صدايی ناخوشايند از يک نماينده، فرياد اخراج و حذف او را سر دهند. غافل از آنکه چنين اختناق و سختگيری هايی آن هم در حق يک نماينده مجلس خبرگان با هيچ عقل سليمی قابل توجيه نيست. چگونه می توان برای مردم توجيه کرد خفه کردن و بستن دهان يک نماينده مجلس خبرگان را که وظيفه ای سنگين برعهده او گذاشته شده است صرفا بدان دليل که حرفی ناخوشايند عده ای زده است؟ اين دم خروس چيزی نيست که بتوان به راحتی از عهده پنهان کردنش برآمد؟ و بايد که مقام رهبری خود وارد عمل شوند و در برابر اين بی حرمتی ها در حق يک نماينده مجلس خبرگان بايستند و ممانعت به عمل آورند. و به راستی آيا مجلسی با اين ترکيب که تحقير عضو آن نيز چنين رايج و ممکن است چگونه می تواند در هنگامه ای سخت و در روز مبادا، تصميمی شايسته و بايسته برای کشور و ملت بگيرد؟جناب آقای هاشمیپاسخ شما چيست به مردمی که از وظايف مجلس تحت رياست شما در شرايطی چنين خطير پرسش می کنند؟ آيا اگر مجلس خبرگان در اجلاس خود نگاهی گذرا به آنچه که در چهار سال گذشته بر اين مملکت رفته است می انداخت نمی توانست بسيار بهتر زمينه های پيدايش بحرانی که بر مملکت حاکم است - و شما البته فتنه اش خوانده ايد- را دريابد؟ شما در سخنرانی های قبل و بعد از انتخابات خود بارها به بحران های اقتصادی و به هم خوردن سند چشم انداز در کشور و انحراف از آن اشاره کرده ايد ولی آيا پرداختن به اين بحران ها نبايد جايی در مجلس خبرگان پيدا می کرد؟ آيا در وظيفه شما در مجلس خبرگان نيست که رسيدگی کنيد به آنچه که به نام خصوصی سازی و انجام اصل ۴۴ قانون اساسی انجام می شود و نهادهای تحت نظارت رهبری همچون سپاه و ستاد اجرای فرمان امام (که بنا به فرمانی که امام به بنده و آيت الله حسن صانعی دادند قرار بود حداکثر طی دو سال کليه اموال توقيفی اش يا رفع توقيف و يا با بررسی دقيق در صورت نامشروع بودن مصادره شود و اين ستاد به کار خود پايان دهد؛ ستادی که نوه گرامی حضرت امام نيز بارها گله کرده و درخواست داشته اند که در صورت تعطيل نکردن آن حداقل لفظ "امام" را از عنوان آن بردارند) سهام يک وزارتخانه دولتی را در نيمی از يک ساعت به نام خود می کنند و به نام خصوصی سازی حماسه ای ديگر در ادامه و تکميل حماسه انتخابات رياست جمهوری اخير می آفرينند؟ به راستی تا چه حد در اين اجلاس به سياست خارجی بدون طرح و برنامه ای که موجب وهن نظام ما در مجامع بين المللی شده است پرداخته شد؟ آيا مشکلات اجتماعی حاکم شده بر کشور و امنيتی کردن فضای سياسی جامعه و دانشگاه ها و مراکز مختلف کشور از هيچ اهميتی برای بررسی برخوردار نبود که اعضای آن مجلس توجهی بدان نکردند؟ به راستی تا چه حد در اين اجلاس به عملکرد برخی سازمانهای تحت نظارت رهبری که نظارت عاليه بر آنها بر عهده شما در مجلس خبرگان است رسيدگی شد؟ آيا مروری نکرديد برآنچه در رسانه به اصطلاح ملی ما می گذرد و افتی که مخاطبان اين رسانه پيدا کرده اند؟ آيا صحبتی در اين خصوص شد که چرا سه کانديدای به ظاهر ناکام شبه انتخابات اخير را در قوطی می کنند و ياران آنها را در سلول انفرادی می اندازند و آنها صرفا در گذر از سلول های انفرادی است که می توانند راهی به آن رسانه ملی آن هم برای پخش اعترافات پيدا کنند و با اين حال درهای اين رسانه اما به روی حاميان کانديدای پيروزخوانده و دادستان محترم کشور باز است که بيايند و سخنان خود را يکسويه عليه کانديداهای ديگر مطرح کنند و بروند؟ آيا شما بر اين نکات واقف نبوديد؟ واقف بوديد و اگر در اين اجلاس به آنها اشارتی نشد آيا اين بدان مفهوم نيست که روحيه عدالت خواهی و رشادت انقلابی از ميان ما رخت بربسته و زايل شده است؟ و امروز به راستی چه پاسخی داريد در برابر آنهايی که مدعی اند اين مجلس وظيفه نظارتی خود را فراموش کرده و به نهادی بی اثر و تبليغاتی مبدل شده است؟ آيا جای آن نبود که اعضای اين مجلس سه کانديدای معترض به نتيجه انتخابات را که همگی از سرمايه ها و خدمتگزاران اين نظام بوده اند فرا می خواند و سخن آنها را می شنيد و پس از آن مبادرت به صدور بيانيه خود می ورزيدند؟جناب آقای هاشمیبر خود می بينم که بخشی از تعبير حضرت امام در خصوص جايگاه مجلس خبرگان را برای شما و ديگران يادآور شوم که فرمودند:«اکنون شما ای فقهای شورای خبرگان و ای برگزيدگان ملت ستمديده در طول تاريخ شاهنشاهی و ستمشاهی، مسئوليتی را قبول فرموديد که در راس همه مسئوليت هاست، و آغاز به کاری کرديد که سرنوشت اسلام و ملت رنج ديده و شهيد داده و داغ ديده در گرو آن است.ا تاريخ و نسل های آينده درباره شما و ملت قضاوت خواهند کرد و اولياء بزرگ خدا ناظر آرا و اعمال شما می باشند: والله من ورائهم مُحيط و رقيب. کوچکترين سهل انگاری و مسامحه و کوچکترين اعمال نظرهای شخصی و خدای نخواسته تبعيت از هوای نفسانی که ممکن است اين عمل شريف را به انحراف کشاند بزرگترين فاجعه تاريخ را بوجود خواهد آورد».و به راستی چه نسبتی است ميان عملکرد کنونی اين مجلس با انچه امام در خصوص جايگاه آن مجلس بر زبان آورده اند و اختياری که قانون اساسی و تدوين کنندگان آن بنا به رای مردم به اين مجلس و نمايند گان آن اعطا کرده است؟ چه جای انکار است که مجلسی چنان مهم در زمانه ای چنين خطير به نهادی بی اثر مبدل شده است.

و من مهدی کروبی امروز اين نامه را به شما نوشتم و از باب تذکر و يادآوری اين نکات را بازگو کردم تا به وجدان خويش در برابر امام راحل، انقلاب و مردم شريف ايران عمل کرده و نشان داده باشم که آنچه بر آن مجلس می رود نه به نفع نظام است و نه به نفع مردم و نه تضمين کننده جمهوريت و اسلاميتی که بيش از ۹۸ درصد مردم در فروردين ۱۳۵۸ به آن رای دادند.ا

والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته

مهدی کروبی

ششم مهر ۱۳۸۸

بیانیه شماره سیزده میرحسین موسوی: زندگی ادامه دارد

بیانیه شماره سیزده

بسم الله الرحمن الرحیم

راهپیمایی روز قدس امسال در روند حوادث چند ماه گذشته بدون تردید یک نقطه عطف محسوب می‌شود. نتایجی بسیار مبارک از آنچه در این مناسبت اتفاق افتاد انتظار می‌رود که مختص به یک سلیقه و یک گرایش نیست، بلکه فضلی عام و دستاوردی برای تمام کسانی است که در این سرزمین ریشه دارند، حتی اگر برخی از آنها به خاطر پیشداوری‌های نادرست اینک و امروز نتوانند این نعمت و رحمت را لمس کنند.
این برکت، میوه دوراندیشی‌های امام بود. او بارها به ما می‌گفت بنیان‌های درست را چنان بگذارید که پس از شما اگر خواستند هم نتوانند آنها را خراب کنند. شاید ما نتوانسته باشیم حق این رهنمود را به درستی ادا کنیم، ولی او خود در سیره‌اش این‌گونه عمل می‌کرد؛ تمامی ستون‌های جمهوری اسلامی را بر پایه‌هایی از اعتماد مردم برافراشت و علاوه بر آن در هر سال چندین سنت و میعاد برای حضور عملی آنان در صحنه قرار داد، تا کسی قادر نباشد این شالوده را دیگرگون کند.
روز قدس از جمله این میعادهاست. با چنین سنتی نمی‌توان مردم را از صحنه دور کرد. با چنین دعوتی نمی‌توان بدون تامین و ترویج عدل در داخل به وقوع ستم در دور دست معترض بود. آن گاه او این مناسبت را نه فقط مختص به فلسطین، که روز مستضعفین و اسلام نامید تا کمترین شائبه‌ای باقی نگذارد. اینک ارزش اهتمام آن پدر دلسوز برای پر کردن مستمر صحنه از حضورهای میلیونی مردم معلوم می‌شود.
سی سال پیش از این امام ما از مسلمانان جهان خواست با حفظ تعدد و تفاوت‌هایشان بر روی درد مشترکی که تمامی آنان را می‌آزرد همصدا شوند. چقدر این پیام با سخن امروز ما نزدیک است؛ اسلام نگفته است برای آن که وحدت پیدا کنیم باید مثل هم بیندیشیم. آن وحدتی که ما بدان دعوت شده‌ایم در عین قبول تفاوت‌هاست و قدس روزی است که مسلمانان باید با تحمل تنوع در دیدگاه‌های خود درمان دردهای مشترک‌شان را دنبال کنند. از این روست که اگر این مناسبت به یک پسند سیاسی تعلق یابد سال به سال شکوه خود را از دست می‌دهد؛ آثاری که برایش آرزو شده است باقی نمی‌گذارد و دیگر نمی‌تواند روز اسلام و روز مستضعفان باشد.
آرمان این روز آن است که رنگ‌های گوناگون را آمیخته با یکدیگر به صحنه بیاورد. روز قدس امسال ما این گونه نبود، اما برای چنین چیزی بود. اتفاقا اینجانب آخرین جمعه از رمضان امسال را در میان کسانی حاضر شدم که جمعی از آنان با مشت‌های گره کرده به پیشوازم آمده بودند و برایم آرزوی مرگ داشتند.
در مسیر پرهیاهویی که بایکدیگر همراه شده بودیم سیمایشان را مرور می‌کردم و می‌دیدم‌ که آن چهره‌ها را دوست دارم. و می دیدم پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.
از قضا آنها که از رخدادهای قدس امسال احساس شکست ‌می‌کردند بیشترین بهره را از آن بردند. آنها به واضح‌ترین شکل دریافتند که سه ماه خشونت بی‌سابقه کمترین اثری در حضور مردم به جای نگذاشته ، بلکه آن را فراگیرتر کرده است. اگر فرصت روز قدس نبود چه بسا تا چند ماه دیگر که میقات بهمن فرا برسد، آنان بی‌نتیجه و پرخطا بودن سیاست‌های خود را ملاقات نمی‌کردند و زمانی با هزینه‌های سنگین عملکرد خود روبرو می‌شدند که برای چاره‌ کردن بسیار دیر بود.
خشونت چاره ساز نیست. ادخلوا فی السلم کافه؛ همگی در مسالمت وارد شوید.
خشم مرکبی است که سوار خود را به زمین می‌زند. درمقابل رفتارهای زشت امنیتی و تحریک‌های مدوام تبلیغاتی مردم حق دارند عصبانی شوند، اگرچه این حقانیت تغییری در تبعات خشم آنان ایجاد نمی‌کند. ما به اندازه‌ای که از خود صبر و خرد نشان بدهیم از کوشش‌هایمان نتیجه می‌گیریم و اگر به سوی تندروی‌های بی‌‌دلیل بلغزیم چه بسا که حاصل یک هفته و یک ماه تلاش را در یک روز و یک صحنه جا بگذاریم. مردم ما از آن رو خود را شایسته رفتارهایی مناسب‌تر از سوی حاکمان می‌بینند که هوشیار و خردمندند،‌ و خردمند کسی است که نه فقط میان خوب و بد، بلکه میان خوب و خوبتر و بد و بدتر تمیز بدهد.
خوبتر از نتایجی که در روز قدس به دست آوردیم هنوز وجود دارد، کما این که بدتر از وضعیتی که از آن رنج می‌بریم و بدان اعتراض می‌کنیم نیز هست. در پیش‌رو و در شرایط تاریخی ما تصویر روشنی از نتایج رفتارهای ساختارشکنانه نیست.
همان‌گونه که در نامه فرستاده شده برای تمامی مراجع تقلید به عرض رسید افغانستان و عراق دو عبرت بزرگ در دو سوی سرزمین ما هستند که هرگز نباید آنها را از نظر دور کنیم. البته این عبرت‌ها ما را از استیفای حقوقمان منصرف نمی‌کنند، زیرا ما آن صبوری و دانایی را داریم که بدون پرداختن چنین هزینه‌‌های سنگینی سرنوشت خود را بهبود ببخشیم.
آن چیزی که می‌تواند این هدف بزرگ را محقق کند پایبندی به شعارهای زرینی است که انتخاب کرده‌ایم. هیچ کلمه‌ای که دوستی و برادری میان مردم را تحت تاثیر قرار دهد به بازسازی هویت و وحدت ملی ما نمی‌انجامد. ما اسلام رحمانی را درمان دردهای خود می‌دانیم و آن چیزی را که اینک به نام دین از سوی بخشی از حاکمیت معرفی می‌شود پوستینی وارونه می‌بینیم.
ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم، و آنانی را ساختارشکن و هرج‌ ومرج‌ طلب می‌شناسیم که با بهانه و بی‌بهانه از موازین اسلامی عدول می‌کنند و بنا بر امیال شخصی به تعطیل اصول قانون اساسی دست می‌زنند.
فضای سیاسی امروز کشور آن چیزی نیست که سی سال پیش از این ایرانیان آرزویش را داشتند. مردم اینک از خود می‌پرسند چه چیز ما را از رسیدن به آرمان‌هایمان بازداشت و به شرایط فعلی رساند. این سوالی اساسی است که جا دارد درباره کوشش‌های امروز و فردای‌ ما نیز پرسیده شود. ما چه باید بکنیم تا سی سال بعد از نو با همین پرسش روبرو نشویم؟
ما تنها در صورتی به این اطمینان می‌رسیم که دستاوردهای سیاسی – اجتماعی خود را به زندگی‌های روزمره‌مان متکی کنیم. در طول یک قرن گذشته مردم ما از این قبیل دستاوردها کم نداشته‌اند، اما همه آنها متکی به مبارزه بوده است؛ تا فضای جهاد و تلاش وجود داشت این دستاوردها زنده بود و همین که مردم خسته می‌شدند یا تصور می‌کردند باید به خانه‌هایشان بازگردند محصول از میان می‌رفت. مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است.
این درسی است که ما از رزمندگان خود در هشت سال دفاع مقدس آموختیم. در آن سال‌ها دو گروه در جبهه‌های جنگ حاضر می‌شدند؛ گروه نخست ایام جنگ را مبارزه کردند و سپس به نظرشان رسید وقت زندگی کردن رسیده است؛ وقت آن که پول روی پول بگذارند و برج روی برج بسازند. و گروه دوم که برای معنویتی سرشارتر به جبهه می‌رفتند. آنها برای ایثار کردن عازم جبهه نمی‌شدند؛ می‌رفتند تا از فضای نورانی‌ آنجا بهره‌مند شوند.
شاید برای کسانی که آن فضا را تجربه نکرده‌اند هضم این کلمات آسان نباشد، اما واقعیت دارد. نه آن که ایثار نمی‌کردند؛ نامدارترین قهرمانان ما آنان بودند. اما درمقابل آن گوهرهایی که به دست می‌آوردند باور نداشتند که دارند از خود‌گذشتگی می‌کنند. آنها سال‌های جنگ را زندگی کردند و پس از آن مبارزه‌شان شروع شد؛ مبارزه‌ای آرام برای پاسداری از حیاتی، یا لااقل خاطره حیاتی که چشیده بودند. اگر آنها نبودند ما نمی‌توانستیم هشت سال با دستان خالی بایستیم.
در زمان انتخابات وقتی گروهی از آنان مرا مفتخر کردند و کمیته ایثارگران را به عنوان یکی از فعال‌ترین بخش‌های ستاد اینجانب شکل دادند احساس سربلندی می‌کردم و چون می‌گفتند به امید تجدید نورانیت ایام امام گردهم ‌جمع شده‌اند بار خود را به مراتب سنگین‌تر می‌دیدم. بعید می‌دانم کسی در میان ملت ما باشد که به آنان مباهات نکند. آنها درست در نقطه مشترک سبزی قرار دارند که همه ما را به یکدیگر پیوند داده است.
به تاسی از آنان ما نیز باید راه سبز امید را زندگی کنیم؛ در این صورت همان معجزه‌ای که آنان آفریدند در انتظار ما نیز هست. اهمیت روز قدس امسال در این بود که نشان داد حیات جدیدی که مردم انتخاب کرده‌اند امری گذرا و موقتی نیست. اگر همه در خانه‌هایمان نشسته بودیم و در عین حال این پیام با همین صراحت ابلاغ شده بود دستاورد ما هیچ کمتر نبود.
راه سبز را زندگی کردن یعنی هر روز و همزمان که در خانه‌هایمان و سرکارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشت‌های روزمره خود هستیم این پیام با غیرقابل انکارترین ندا تکرار شود، آن گونه که مسلمان بودن و ایرانی بودن و این زمانی بودن ما تکرار می‌شود.
وقتی که سخن از تقویت شبکه‌های اجتماعی و یا زندگی کردن راه سبز می‌شود بلافاصله می‌پرسند چگونه؟ همان‌گونه که هستید. سخن از آن نیست شبکه‌های اجتماعی که وجود ندارند را شکل دهیم و قدرتمند کنیم؛ سخن از آن است که قدرت مردم در شبکه‌های اجتماعی است که به صورت طبیعی و به هدایتی فطری درمیانشان شکل گرفته است. باید اهمیت آنها را درک کنیم.
روز قدس امسال نشان داد این شبکه همچون نوزادی که به راه افتاده باشد با سرعتی باورنکردنی در حال رشد است؛ به زودی سخن گفتن را هم آغاز می‌کند و به زودی بالغ می‌شود و همگان را به تحسین و احترام نسبت به خود وا می‌دارد. آن وظیفه‌ای که بر عهده ما قرار دارد آن است که با تکثیر اندیشه‌هایی که در حوالی آن شکل می‌گیرد و با تذکر دائمی اهمیت این پدیده مبارک از آن پرستاری کنیم.
به همین ترتیب اگر گفته می‌‌شود راه سبز را باید زندگی کرد سخنی پیچیده و تازه‌ای و دعوت به امری ناشناخته نیست. بلکه توجه دادن به همان چیزی است که دارید تجربه می‌کنید، و این که حرکت امروز مردم ما به خلاف عهدهای پیشین، آغاز نوعی از زندگی است. در همصدایی‌ها و پیوندها و چشم‌پوشی‌ها و یکرنگی‌ها و هوشمندی‌ها و سرزندگی‌هایی که ادامه این مسیر مستلزم آن است حظی وجود دارد که زندگی را سرشارتر می‌کند.
علاوه بر آن در دانایی ملت ما قدرتی هست که او را از تحمل بسیاری رنج‌ها بی‌نیاز می‌کند. مردم ما برای استیفای حقوق خود از پرداختن هزینه مضایقه ندارند، زیرا بهشت را به بها دهند و نه به بهانه. اما در عین حال اگر برای نتایجی که از حرکات اجتماعی خود به دست می‌آوریم دوام می‌خواهیم باید شجاعت و فراست را به هم بیامیزیم.
اینک بر اثر سیاست خارجی غلط و ماجراجویانه دولتی که مردم ما بدان دچار شده‌اند کشور در آستانه بحران‌هایی قرار گرفته است که بیشترین خسارت آن را قشرهای محروم خواهند پرداخت. اگر با منطق مبارزه پیش می‌رفتیم شاید ساده‌انگارانه تصور می‌کردیم که این یک امتیاز برای راه سبز ماست، اما زمانی که می‌خواهیم مسیر سبز را زندگی کنیم چنین نیست.
اینجا کشور ماست و این زندگانی ماست و این ما هستیم که باید نسبت به چنین مشکلاتی نگران باشیم و حساسیت نشان دهیم.
اقتصاددانان با اتکا به آمارهای رسمی منتشر شده از سوی مراجع رسمی همین دولت ده‌ها میلیارد دلار از درآمدهای ارزی کشور را ظرف سال‌های گذشته مفقود اعلام می‌کنند و و مراجعی که باید درمقابل این امر واکنش دهند بی‌تفاوت نسبت به حجم این ارقام که می‌تواند چند ارتش را تجهیز کند در گیرودار یارکشی‌های سیاسی افتاده‌اند.
از کدامیک از آنان انتظار داریم به رنج‌هایی که بر اثر رفتارهایشان بر مردم تحمیل می‌شود اهمیت بدهند؟ اگر ما نسبت به آنچه زندگی در این خاک و بوم را مختل می‌کند حساسیت نشان ندهیم دیگری نشان نخواهد داد؛ کما این‌که اقتصاددانان ما بیمناک از آن که سرنوشتی شبیه به معترضین نسبت به وقوع اعمال خلاف اخلاق در زندان‌ها داشته باشند در اعتراض خود کاملا تنها هستند. زمانی مفقود شدن بیست هزار دلار درخزانه کشور برای ساقط کردن یک دولت کافی بود. اما اینک فریادهای اخطار نسبت به گم شدن چنین ارقام گزافی کمترین واکنشی بر نمی‌انگیزد.
اخیرا گروهی از اساتید ایرانی مقیم خارج در نامه‌ای ضمن تشریح برداشت خود از راه سبز امید هر چیزی که منافع ملت ایران را تامین کند هدف این جنبش معرفی کرده بودند. بر این اساس آنان توصیه می‌کردند که با سپاسگزاری از حمایت ملت‌های دیگر ظرف این چند ماه از آنها بخواهیم در هیچ تحریمی بر علیه ایران شرکت نکنند. اینجانب نظر آنان را پسندیدم و بر آن صحه گذاشتم، زیرا این نه تحریم یک دولت،‌ بلکه تحمیل رنج‌های بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم.
این یک نمونه است. کسی به کسانی که این خواسته را با ما در میان می‌گذارند از ضرورت زندگی کردن راه سبز نگفته بود. ما بقی ما نیز از این ضرورت آگاه باشیم یا نباشیم به هدایتی فطری در همین مسیر هستیم، لذا ضرورت ندارد که این شیوه را به یکدیگر تلقین کنیم؛ تنها کافی است از آن آگاه باشیم و پرستاری کنیم.
زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند. هر جمعی و جماعتی که سرنوشت خود را به بود و نبودکسان پیوند زدند سرانجام – حداقل با فقدان او – سرخورده شدند. هرگاه مردمی برای به تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بی‌دلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار کردند و به جاه‌ طلبان مجال دادند که در آنان طمع کنند.
مردمی که می‌خواهند سرپای خود بایستند و حیاتی کریمانه را تجربه کنند جا دارد که از نخستین قدم‌هایی که به ناکامی‌‌شان می‌انجامد بابیشترین دقت‌ها پیشگیری کنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این کلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شکسته‌ نفسی بی‌حقیقت و تعارف‌ گونه تلقی کنید.
برادر شما – میر حسین موسوی

طنز سبز: مری کینگ علیه الفنون

به دنبال حقیرشدن احمدی نژاد در مصاحبه با لری کینگ در نیویورک که آبروریزی رسانه ای جدیدی برایش به وجود آورد، ابراهیم نبوی طنز زیبایی بر اساس این مصاحبه نوشته است:

مری کینگ علیه الفنون (احمدی نژاد)

در راستای اینکه دکتر الفنون بعد از سه روز سفر به نیویورک به همه اهدافش از جمله سخنرانی برای انواع صندلی خالی، دیدار با نخبگان دانشگاهی ایرانی که اکثرا آمریکایی بودند، مصاحبه با روزنامه نگاران که لغو شد و تماشای دهها هزار تظاهر کننده ایرانی در خیابان های نیویورک از پشت پنجره نائل شده بود و با لری کینگ و یکی دو شبکه تلویزیونی دیگر نیز مصاحبه کرده بود، و مشت محکمی در این مصاحبه ها خورده بود، دیروز به تهران بازگشت و با استقبال وسیع یکی از اعضای دفترش مواجه شد و برای ادامه خرابکاری به محل کارش رفت. اما این همه ماجرا نبود، وی قبل از بازگشت به ایران با مری کینگ خبرنگار ما نیز مصاحبه کرد و به سووالات وی پاسخ داد. به این مصاحبه توجه کنید.

مری کینگ: آقای رئیس جمهور! شما در سخنرانی تان در سازمان ملل گفتید که اکثریت مطلق آرا را به دست آوردید، اما معترضین شما این را قبول ندارند، آیا واقعا معتقدید اکثریت آرا را به دست آوردید؟
الفنون: من از شما سووال می کنم، به نظر شما من اکثریت آرا را به دست نیاوردم؟ به من جواب بدهید؟

مری کینگ: اینجا من مصاحبه کننده هستم، و شما باید جواب بدهید.
الفنون: اتفاقا یکی از اشکالات ما به جامعه سرمایه داری مستکبر و زورگوی غرب همین است، چرا من باید به سووال شما جواب بدهم، ولی شما به یک سووال ساده من جواب نمی دهید؟ این دموکراسی آمریکایی است؟

مری کینگ: ببینید! شما رئیس جمهور هستید و من خبرنگار هستم، این شما هستید که باید به سووالات ما جواب بدهید، اصلا از قبل در این مورد توافق کردیم، من تکرار می کنم، آیا شما واقعا اکثریت آرا را به دست آوردید؟
الفنون: بله، این نکته واضح است و همه مردم ایران این را می دانند، من حتی سه برگه رای هم برای نمونه آوردم که روی آن به انگلیسی نام من نوشته شده تا شما بتوانید واقعیت را بفهمید( سه برگه رای را به او می دهد) من این سه برگه را به شما و مردم آمریکا هدیه می دهم تا واقعیت انتخابات ایران را خودتان بفهمید.

مری کینگ: یکی از سووالاتی که مطرح است این است که شما چگونه 40 میلیون برگه رای را در کمتر از 24 ساعت شمردید؟
الفنون: این کار ساده ای است، من خودم اعداد دو رقمی را در سه رقمی در عرض یک دقیقه حساب می کنم و اکثر ایرانی ها مثل من هستند، ما چهل هزار صندوق داشتیم که در هر کدام هزار رای بود، شمردن هزار رای نیم ساعت بیشتر طول نمی کشد. پس طبیعی است که یک روز بعد نتیجه آرا مشخص باشد.

مری کینگ: ولی این کار در دوره های قبل سه تا چهار روز طول می کشید؟ با وجود اینکه تعداد آرا از این بار کمتر بود؟
الفنون: من از شما می پرسم، چرا شمارش آرا در دوره های گذشته سه تا چهار روز طول می کشید؟ در حالی که قاعدتا باید یک روز طول بکشد، با توجه به اینکه دولت های قبلی ایران طرفدار آمریکا بودند، شما باید بتوانید به این سووال پاسخ بدهید. چرا؟

مری کینگ: اینجا من سووال می کنم، شما بگوئید چرا؟
الفنون: خوب، این بخاطر این است که شما در جریان مسائل ایران نیستید، در دوره های گذشته، صندوق ها را می شمردند و بعد آنها را به خانه یکی از مسوولان حکومت یعنی آقای هاشمی رفسنجانی می بردند و او هر کدام از آرا را که دوست نداشت پاره می کرد، به همین دلیل اعلام نتایج سه چهار روز طول می کشید. در حالی که ما دستور دادیم که آرا را پاره نکنند. به همین دلیل در همان روز اول شمارش آرا تمام شد.

مری کینگ: یعنی انتخابات قبلی که شما طی آن انتخاب شدید با تقلب صورت گرفت.
الفنون: اسمش را نمی توان تقلب گذاشت، ما اسنادی داریم که میلیونها رای مرا خانواده هاشمی پاره کردند، ولی بعد از سه چهار روز مجبور شدند واقعیت را قبول کنند. در ایران همینطور است، معمولا بعد از سه چهار روز پاره کردن واقعیت را قبول می کنند.

مری کینگ: تصاویری وجود دارد که نشان می دهد هزاران رای تا نخورده برای نشان دادن صحت انتخابات جلوی دوربین تلویزیون دولتی ایران شمارش شده است، چطور ممکن است رایی که مردم به صندوق می اندازند، تانخورده باشد.
الفنون: جوابش خیلی ساده است، مردم ما به رای خودشان احترام می گذارند و هیچ وقت آن را تا نمی کنند، ممکن است بعضی از دشمنان ملت و شکست خوردگان سیاسی و ثروتمندان رای شان را تا کنند، ولی مردم عادی و شریف ما رای شان را تا نمی کنند، ممکن است سووال کنید چطور رای را فرو می کنند توی صندوق، این یک سووال خصوصی است، ما هیچ وقت از مردم سووال نمی کنیم چطور فرو می کنند توی صندوق، این بخشی از دموکراسی ایرانی است که شما نمی فهمید.

مری کینگ: اگر واقعا شما اکثریت را آوردید چرا وقتی هزاران نفر از مردم برای اعتراض به نتیجه انتخابات به خیابان آمدند، شما با خشونت با آنها برخورد کردید؟
الفنون: مگر پلیس آمریکا با معترضین با خشونت برخورد نمی کند، ما هم مثل پلیس آمریکا رفتار کردیم.

مری کینگ: یعنی شما قبول می کنید که با معترضین انتخاباتی با خشونت برخورد کردید؟ فقط به این خاطر که پلیس آمریکا هم با معترضین با خشونت برخورد می کند؟ می خواهم بدانم به چه دلیل مخالفان انتخاباتی خودتان را به زندان انداختید؟
الفنون: زندان طبیعی است، آیا شما می دانید که 3 میلیون و 295 هزار و 356 زندانی همین امروز در زندانهای آمریکا هستند، البته همین الآن به من خبر دادند که دو نفر دیگر را هم سه دقیقه پیش در فلوریدا دستگیر کردند، چرا؟

مری کینگ: ولی هیچ کدام از زندانیان آمریکایی سیاسی نیستند و بخاطر اعتراض به انتخابات به زندان نیافتاده اند.
الفنون: در ایران هم کسی بخاطر اعتراض به انتخابات زندانی نشده، تقریبا همه زندانیانی که دستگیر شدند، اعلام کردند که زندان برای آنها مثل هتل است، مثلا یکی از زندانیان ما از زندان به اینترنت دسترسی دارد و یکی از آنها استخر می رود. وقتی خود زندانی اعتراف می کند که زندانی نیست، چطور شما به خودتان حق می دهید به او بگوئید زندانی؟

مری کینگ: ولی در هر حال خانواده آنها اعلام می کنند که همسرشان در زندان است و سه ماه ممنوع الملاقات بوده است.
الفنون: متاسفم که منابع خبری شما تا این حد ضعیف است. وقتی خود فرد می گوید من زندانی نیستم، خانواده اش چه حقی دارند بگویند که شوهرشان یا پدرشان زندانی است؟ ما حتی کسانی داریم که رسانه های غربی می گویند که او تحت شکنجه است، و به او تجاوز شده است، مثل آقای اسفندیار رحیم مشائی، در حالی که او هرگز زندانی نشده، و اتفاقا همراه من به نیویورک آمده و من می خواهم او را مسوول نهاد ریاست جمهوری بکنم.

مری کینگ: ولی من خبری در مورد زندانی شدن آقای مشائی نشنیده ام، ولی در مورد آقای ابطحی خبر زندانی شدنش را شنیده ام.
الفنون: این متن خبری است که در روزنامه فیتزجرالد ایونینگ چاپ شده و ما ترجمه کردیم که نوشته است مشائی دو ماه زیر شکنجه و تجاوز بوده است، این آقای مشائی است( مشائی از کنار دوربین سر تکان می دهد.) در مورد آقای ابطحی هم ایشان اصولا زندانی نیست، ماموران او را برای افطار به خانه بردند تا آزادش کنند، ولی خودش گفت چون وضع اینترنت در زندان بهتر است، برمی گردم، الآن آقای ابطحی کاملا و مطلقا آزاد است.

مری کینگ: ما در آمریکا روزنامه ای به نام فیتزجرالد ایونینگ نداریم، شما می توانید یک نسخه از این روزنامه را به من نشان بدهید.
الفنون: ما هم نسخه آن را نداریم، این روزنامه یکی از پرفروش ترین روزنامه های جنوب دنور است که آقای مولانا مطالب آن را ترجمه می کند و به ما می دهد، چطور شما به عنوان یک آمریکایی روزنامه های خودتان را نمی شناسید؟

مری کینگ: در اعتراضات انتخاباتی ندا آقاسلطان کشته شد، علت کشته شدن او چه بود؟
الفنون: من اطلاع دقیق ندارم، ندا اصلا بچه محله ما نبود، ضمنا من اصلا اهل تهران نیستم. من هم مثل شما چیزهایی شنیدم، وقتی خبر مرگ این خانم را شنیدم خیلی ناراحت شدم و حتی چند بار به صورتم چنگ زدم، این هم گزارش پزشکی قانونی که نوشته که زمان چنگ زدن به صورتم دقیقا یک ساعت بعد از کشته شدن ندا بود، ولی مطمئنیم که ایرانی ها او را نکشتند.

مری کینگ: ولی تصویر کشته شدن ندا در تمام جهان پخش شد، و حتی کارت شناسائی قاتل او هم در اینترنت گذاشته شد.
الفنون: کلا کشته شدن ندا آقاسلطان بسیار مشکوک بود، ببینید، دوربین او را تعقیب کرده و بعد یک دوربین دیگر هم در همانجا بوده، شما که خودتان متخصص هستید می فهمید که وقتی دو دوربین از یک صحنه فیلمبرداری می کنند، یعنی اینکه این اقدام برنامه ریزی شده است. اطلاعاتی که ما داریم این است که انگلیسی ها و آمریکایی ها او را کشتند تا شیرینی پیروزی مرا به کام مردم تلخ کنند. ما حتی فیلمبردارش را هم گرفتیم و اعتراف هم کرده است.

مری کینگ: ولی مرگ ندا از دهها زاویه فیلمبرداری شده بود، فیلمها را ما دیدیم، همه مردم در آن روز با موبایل و دوربین فیلمبرداری می کردند. من نتیجه می گیرم که شما می خواهید بگوئید که نیروهای شما ندا را نکشتند؟
الفنون: من از شما می پرسم، اصلا به من می آید که یک نفر را بکشم؟ من دلم برای مورچه ها هم می سوزد، چه برسد به یک زن که من اصلا تا به حال هیچ زنی را نکشتم، به نظر شما من می توانم آدم بکشم؟

مری کینگ( به چهره احمدی نژاد دقت می کند): به نظر من که می توانید، چون اکثر کسانی که ترور می کنند، شبیه شما هستند....
الفنون( لب ور می چیند): مری خانم! از شما انتظار نداشتم، خیلی نامردی! وقتی من چنین سووالی می کنم، باید جواب بدهی نه.

مری کینگ: به هر حال پاسخ ندادید، ندا چگونه کشته شد؟
الفنون: ماجرایی دقیقا شبیه قتل ندا در ونزوئلا پیش آمد که دوست من چاوز برایم نقل کرد. دخترخانمی به اسم مری سانچز که او هم 24 ساله بود و نوازنده موسیقی بود، مثل ندا، در یک هواپیما که از کاراکاس به ماناگوآ می رفت سقوط کرد و اتفاقا معلم موسیقی اش هم همراهش بود و همه مسافران کشته شدند، آیا این شباهت عجیب نیست؟

مری کینگ: ولی این دو واقعه به هم شباهت ندارند، به نظر شما شبیهند؟
الفنون: این تفاوت شما آمریکایی ها با ما ایرانی هاست، از نظر شما ممکن است شباهت نداشته باشند، در حالی که آن دختر هم گفته می شد مخالف چاوز بوده است.

مری کینگ: وقتی به زندانی ها تجاوز شد و آیت الله کروبی به این تجاوز اعتراض کرد، شما چه برخوردی کردید؟
الفنون: کسی که به این تجاوز اعتراض کرده بود، بعدا اعلام کرد که چون عصبی بوده این حرف را زده و گفت که اشتباه کرده و عذرخواهی هم کرد و الآن هم جزو طرفداران دولت است و من پیشنهاد کردم وزیر کشور بشود.

مری کینگ: ولی تا آنجایی که ما می دانیم آقای کروبی هیچ وقت حرفش را پس نگرفت و کسانی که مورد تجاوز قرار گرفته بودند، از ایران خارج شدند و با رسانه های مختلف مصاحبه کردند و مصاحبه های آنها موجود است.
الفنون: اگر راست می گوئید شما جواب بدهید اسم کسی که تجاوز کرد چی بود؟

مری کینگ: اسم یکی شان اصغر بود و اسم یکی شان قلی بود.
الفنون( پوزخندی می زند): یعنی همه اطلاعاتی که شما دارید در همین حد است؟ ما در ایران کسی به اسم قلی نداریم، اصغر هم دو تا داریم که در زمان تجاوز هر دو اصغر در فرانسه بودند. البته من باید توضیح بدهم که این موارد در حوزه کاری من نیست، چون قوه قضائیه ما مستقل است.

مری کینگ: ولی شما قبلا در مورد ملوانان انگلیسی به قوه قضائیه گفتید که آنها را آزاد کنند.
الفنون: بله، من وقتی شنیدم در برخورد با زندانیان تخلفاتی صورت گرفته، دستور دادم همه چیز را بررسی کنند و با تخلفاتی که در زندانها صورت گرفته است برخورد کنند.

مری کینگ: اگر قوه قضائیه مستقل است، شما چطور به آنها دستور دادید؟
الفنون: استقلال در قوا در ایران به همین معنی است، یعنی وقتی ما در داخل کشور هستیم و می خواهند بگیرند، آنها از ما مستقل هستند، ولی وقتی می آئیم خارج و می خواهیم آزاد بشوند ممکن است یکی دو روزی مستقل نباشند.

مری کینگ: شما در سخنرانی تان در روز قدس مجددا تاکید کردید که هولوکاست واقعیت ندارد، آیا در مورد کشته شدن یهودیان در جنگ دوم جهانی تردید دارید؟
الفنون: من از شما سووال می کنم، آیا من حق ندارم در این مورد سووال کنم؟

مری کینگ: ببینید، آقای احمدی نژاد! من مجددا تاکید می کنم، من مصاحبه کننده ام و شما رئیس جمهور، اگر دوست دارید، من می توانم رئیس جمهور ایران بشوم و شما مصاحبه کننده شوید، تا قبل از آن من از شما سووال می کنم. حالا پاسخ بدهید که آیا در مورد هولوکاست تردید دارید؟
الفنون: من سووال می کنم.....

مری کینگ: ولی شما سووال کننده نیستید.....
الفنون: فقط یک سووال می کنم، یکی.....

مری کینگ: برویم سر سووال بعدی، در هنگام سخنرانی شما در سازمان ملل عده ای سالن را ترک کردند، فکر می کنید چرا سالن را ترک کردند؟
الفنون: البته در ایران آزادی مطلق وجود دارد، ممکن است کسی بخواهد در سالن بماند که خوب می ماند و شما دیدید که اکثریت کشورها که بالغ بر چهل و پنج کشور بودند، سخنرانی من را گوش دادند و فقط صد و چند کشور قلیل سالن را ترک کردند، این اتفاقات طبیعی است.

مری کینگ: این اتفاق اصلا طبیعی نیست، چون هرگز در گذشته اتفاق نیافتاده است.
الفنون: از نظر من طبیعی است، ما با هم فرق داریم. از نظر شما یک سالن خالی ممکن است نشان دهنده این باشد که کسی در سالن نیست، در حالی که از نظر ما یک سالن خالی می تواند پر از جمعیت باشد، فرق اکثریت و اقلیت میان ما و شما هم همین است.

مری کینگ: دیروز در تهران پدر داماد شما گفته است که اگر معترضین شما در روز قدس هر کدام یک چوب دست شان بود، ارتش هم نمی توانست جلوی آنها را بگیرد، آیا شما پدر دامادتان را هم نمی توانید قانع کنید؟
الفنون: این هم یک شایعه دیگر است. من اصلا دختر ندارم که داماد داشته باشم، مثلا شما قبلا هم گفته اید که من داماد آیت الله جنتی هستم، در حالی که آیت الله جنتی هم دختر ندارد. شما نباید براساس اطلاعات غلط سووال کنید.

مری کینگ: ولی ما می دانیم شما دختر دارید و پدر داماد شما نامش سردار خورشیدی است.
الفنون: آهان! سردار خورشیدی را می گوئید. بله، من فراموش کرده بودم. ما اینقدر صمیمی هستیم که من گاهی یادم می رود فامیلیم. ایشان البته حق دارد نظرش مخالف من باشد، ما مثل شما آمریکایی ها نیستیم که همه خانواده مثل هم فکر می کنند. آیا چنین آزادی در آمریکا وجود دارد؟

مری کینگ: شما بارها گفته اید که مردم ایران طرفدار فلسطین هستند و از مردم خواسته بودید که در روز قدس علیه اسرائیل شعار بدهند، در حالی که تصاویر متعددی که وجود دارد و گفته های مسوولان کشور نشان می دهد که اکثریت مردم شعار می دادند، نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، اگر مردم تان با نظر شما موافق نیستند، چرا اینهمه روی آن تاکید می کنید؟
الفنون: در روز قدس حدود نه تا یازده نفر چنین شعاری می دادند، در حالی که سه میلیون نفر شعار حمایت از فلسطین می دادند، ما فیلم های مردم را داریم.

مری کینگ: ولی ما هم فیلمهای مردم را داریم.
الفنون: ولی فیلمهای ما کیفیت بهتری دارد و از هر کدام سی چهل نسخه هم داریم.

مری کینگ: دهها هزار ایرانی دیروز و امروز علیه شما در نیویورک تظاهرات کردند، در حالی که در میهمانی خصوصی که شما برگزار کردید و تصویر آن منتشر شد، صد تا دویست دانشجوی آمریکایی از یوتا و مینه سوتا هستند که خیلی از آنها نه شما را می شناختند و نه با مسائل ایران آشنایی داشتند، فقط یک ایرانی معترض در میان آن جمع بود که او را هم بیرون کردید. چرا؟
الفنون: ببینید، فرق دیدگاه ما و شما همین است. ما برای آشنایی با نخبگان و دانشمندان آمریکایی آمده بودیم، و می خواستیم ایران و رئیس جمهور آن را بشناسند، به همین دلیل کسانی را انتخاب کردیم که ما را نمی شناختند، ما نمی خواهیم با کسی آشنا شویم که او را می شناسیم.

مری کینگ: ولی این دانشجویان جزو نخبگان و دانشمندان آمریکایی نیستند.
الفنون: تفاوت ما و شما همین است، ممکن است از نظر شما یک دانشجوی ساده دانشمند نباشد، و برای دانشمند و نخبه بودن به نظر شما هر فردی باید دهها سال تحقیق و تحصیل کند، در حالی که این دیدگاه استعماری است. از نظر ما همین دانشجویان ساده نخبه اند و باید به شما بگویم، با وجود اینکه در ایران این همه دانشمند داریم، ما برای تشکیل کابینه از همین دانشجویان که همه دوستان قدیمی خودم بودند استفاده کردیم. امیدوارم شما هم یاد بگیرید.
ابراهیم نبوی / روز

خبر: فضاحتی دیگر برای احمدی نژاد در نیویورک

آبروی رئیس دولت کودتا در سازمان ملل رفت!
رئیس دولت کودتا در حالی به نیویورک وارد شد که ایرانی ها به نشانه اعتراض نسبت به سرکوب و کشتار هموطنانشان در داخل کشور، خیابانهای اطراف سازمان ملل را با حضور چشمگیر خود سبز کردند. احمدی نژاد و گروه همراهش با هوی جمعیت وارد ساختمان سازمان ملل شد. وقتی نوبت به سخنرانی او رسید نمایندگان کشورهای مهم جهان یکی یکی صندلی هایشان را ترک کردند تا رئیس دولت کودتا مجبور باشد برای صندلی های خالی سخنرانی کند! خبرگزاری ها گزارش دادند آن کشورهایی هم که به اینگونه حمایت از "جنبش عدم خشونت ایران" تن ندادند، بیشتر مقامات درجه چندمشان در سالن حضور داشتند. در بیرون ساختمان، ایرانی ها با فریادهای رسا اعلام کردند احمدی نژاد رئیس جمهور ایران نیست و نباید فضاحت و سرافکندگی این دولت کودتا را به پای ایرانیان آزاده نوشت. خودتان عکس های نیویورک را ببینید:





تجمع اعتراضی ایرانی ها در خیابانهای اطراف سازمان ملل:



بقیه عکسها را در سایتهای موج سبز آزادی و جرس ببینید

خبر: شیرین عبادی:غرب به جای حقوق بشر به امنیت خود فکر می کند

شیرین عبادی برندۀ جایزۀ صلح نوبل و وکیل دادگستری امروز غربی ها را به ندیده گرفتن وضیعت حقوق بشردر ایران برای پیش برد مذاکرات در خصوص پروندۀ اتمی، متهم کرد.
در گفتگوئی با روزنامۀ انگلیسی تایمز، خانم عبادی توضیح داد که حضورسفیرانگلستان درمراسم تنفیذ محمود احمدی نژاد رئیس جهموری ایران، در ماه اوت گذشته ، دلیل این برداشت وی است. شیرین عبادی با ابراز تاسف افزوده است که به عقیدۀ وی غرب به جای حقوق بشر، بیشتربه امنیت خود فکر می کند.
به گفتۀ برندۀ جایزۀ صلح نوبل، کشورهای فاقد دموکراسی، "از بمب اتم" خطرناک تر هستند و"صلح جهانی را به خطر می اندازند". شیرین عبادی انتظار داشته است که در پی نا آرامی های پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران، در ماه ژوئن گذشته و اختناقی که در این کشور اعمال شد، جامعۀ بین المللی مجازاتهائی راعلیۀ رژیم تهران به اجرا گذارد. شیرین عبادی اعلام کرده است که تا چند ماه دیگر به ایران باز می گردد. وی تا به حال بارها در تهران از سوی افراد ناشناس مورد تهدید جانی قرار گرفته است.

خبر: انتشار نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک


فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران:

نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک خطاب به سازمانهای حقوق بشری جهان

ریاست محترم کمیساریای عالی حقوق بشرسازمان ملل ، شورا ی حقوق بشر سازمان ملل، عفو بین المل ؛

اینجانب نوشاد حداوند احمدی 52 ساله 28 /8 /1387 بنابه درج اتهام واهی از سوی دادیار حسینی در روزنامۀ عصر ایران به عنوان مضنون به قتل بصورت خود معرف به دادیاری فوق در حسن آباد فشافویه خودم را معرفی کردم . دادیار حسنی بدون هیچ سند و مدرکی مرا به آگاهی شاپور فرستاد. در صورتیکه من قاتل اصلی را که در درگیری در یک دامداری یک نفر را کشته بود با شهادت 20 نفر کارگر آن دام داری معرفی کردم که یکی از کارگران من بود .قتل در دامداری اتفاق افتاد . مقتول یک سارق مسلح بود که به اتفاق فردی دیگری برای سرقت دامداری واقع در چرم شهر حوزۀ حسن آباد بین قم و ورامین آمده بودند که یکی از کارگران دامداری برای جلوگیری از سرقت با او درگیر می شود . سارقین سلاح داشتند که تمام 20 نفر کارگر حاضر اسلحۀ سارقین را دیده اند . طبق شنیده هایم از کارگران شلیک هم کرده بودند .4 بعد ظهر بود دامداری در نقطۀ خلوت بیابانی و حاشیۀ کویر واقع شده است .سارقان که با مقاومت کارگرها روبرو شدند فرار کردند . آن طرف تر آگاهی ورامین 5 نفر سارق را دستگیر می کند که معلوم شد 2 نفر به داخل آمده بودند و 5 نفر در بیرون مواظب بودند .من که آخرتر رسیده بودم سارقی را که مضروب شده بود دیدم او با تیر تفنگ ساچمه ای گلوله خورده بود و در نقطه کمرش بود. او را به بیمارستان مفتح ورامین بردم بعد که می خواستند او را به تهران اعزام کنند با آمبولانس سوار شدم و کنار دست راننده نشستم. گروهی از افراد همان باند سارقین جلوی بیمارستان مفتح ورامین با راننده آمبولانس و من درگیر شدند آنها اسلحه داشتند و ما را تهدید می کردند و با چوب و چماق ودشنه به ما حمله کردند می خواستند سارق زخمی را از آمبولانس بربایند که به علت حملۀ آنها و تنها بودنم، من از ترس جانم فرار کردم و به خانه رفتم تا 18 ماه نه احظاریه ای و نه اخطاریه ای برای من نیامد . ناگهان عکس مرا در روزنامه عصر ایران یکی از دوستانم دیده بود به من نشان داد که به دادیاری حسن اباد مراجعه کردم و آقای حسینی دستور بازداشت مرا صادر کرد و به آگاهی شاپور فرستاد. در آگاهی شاپور 41 روز در انتشار: فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک خطاب به سازمانهای حقوق بشری جهان .....دانشجوها را در هواخوری می زدند تا حد مرگ. در جایی جداگانه زندانیها را می بردند لخت مادر زاد می کردند یک اتاقک آهنی بود به بعضی از جوانترها تجاوز می کردند باتون فرو می کردند و صدای جیغ و داد همۀ ما را که گرسنه و تشنه و زخمی بودیم دیوانه می کرد. هر وقتی که احمدرضا رادان (یکی از سرکردگان جنایتکار نیروی انتظامی) می آمد روزهای پنجشنبه با هلیکوپتر همه را لخت می کردند و خودش جلوی همه می ایستاد و ما را تهدید می کرد و می گفت: امروز دیگه همتون را می کشم و می کنم زیر خاک ،اون تپه سفیده عین شما هزارتا کردیم ،اینقدر می کشیمتون تا بقیه بدونن و آدم شند. **** ریاست محترم کمیساریای عالی حقوق بشرسازمان ملل ، شورا ی حقوق بشر سازمان ملل، عفو بین المل ؛ اینجانب نوشاد حداوند احمدی 52 ساله 28 /8 /1387 بنابه درج اتهام واهی از سوی دادیار حسینی در روزنامۀ عصر ایران به عنوان مضنون به قتل بصورت خود معرف به دادیاری فوق در حسن آباد فشافویه خودم را معرفی کردم . دادیار حسنی بدون هیچ سند و مدرکی مرا به آگاهی شاپور فرستاد. در صورتیکه من قاتل اصلی را که در درگیری در یک دامداری یک نفر را کشته بود با شهادت 20 نفر کارگر آن دام داری معرفی کردم که یکی از کارگران من بود .قتل در دامداری اتفاق افتاد . مقتول یک سارق مسلح بود که به اتفاق فردی دیگری برای سرقت دامداری واقع در چرم شهر حوزۀ حسن آباد بین قم و ورامین آمده بودند که یکی از کارگران دامداری برای جلوگیری از سرقت با او درگیر می شود . سارقین سلاح داشتند که تمام 20 نفر کارگر حاضر اسلحۀ سارقین را دیده اند . طبق شنیده هایم از کارگران شلیک هم کرده بودند .4 بعد ظهر بود دامداری در نقطۀ خلوت بیابانی و حاشیۀ کویر واقع شده است .سارقان که با مقاومت کارگرها روبرو شدند فرار کردند . آن طرف تر آگاهی ورامین 5 نفر سارق را دستگیر می کند که معلوم شد 2 نفر به داخل آمده بودند و 5 نفر در بیرون مواظب بودند .من که آخرتر رسیده بودم سارقی را که مضروب شده بود دیدم او با تیر تفنگ ساچمه ای گلوله خورده بود و در نقطه کمرش بود. او را به بیمارستان مفتح ورامین بردم بعد که می خواستند او را به تهران اعزام کنند با آمبولانس سوار شدم و کنار دست راننده نشستم. گروهی از افراد همان باند سارقین جلوی بیمارستان مفتح ورامین با راننده آمبولانس و من درگیر شدند آنها اسلحه داشتند و ما را تهدید می کردند و با چوب و چماق ودشنه به ما حمله کردند می خواستند سارق زخمی را از آمبولانس بربایند که به علت حملۀ آنها و تنها بودنم، من از ترس جانم فرار کردم و به خانه رفتم تا 18 ماه نه احظاریه ای و نه اخطاریه ای برای من نیامد . ناگهان عکس مرا در روزنامه عصر ایران یکی از دوستانم دیده بود به من نشان داد که به دادیاری حسن اباد مراجعه کردم و آقای حسینی دستور بازداشت مرا صادر کرد و به آگاهی شاپور فرستاد. در آگاهی شاپور 41 روز در بلاها و شکنجه ها را بر سرم من آورده اند و دادمداریم بیشتر از یک سال است که بی صاحب افتاده و بر سر زن وبچه ام جزء فقر فلاکت نیامده . آن شکنجه هایی که بر سر من آورده اند که منجر به دردها و بیماریها ی روحی و جسمی من شد و اعتماد به نفس و احساس امنیتم را از بین برده است. وقتی مرا به دکتر بردند دکتر روانشناس گفت دچار نوعی افسردگی و پارانوئید شدید با خودت حرف نزن به من دارهای آروم بخش دادند در این رجائی شهر ولی در کهریزک نه دکتری بود ،نه دوایی،نه آمپولی هیچ . برای یک قرص بایستی 20 باتون می خوردیم و اگر پول داشتیم مثلا 200 هزارتومان باید به افسرانی که آنجا بودند یا درجه داران می دادیم تا یک عدد قرص بگیریم . الان گیج شدم با خودم صحبت می کنم و اصلا حواسم نیست که بلند بلند حرف می زنم و از هر اتفاقی و سر وصدایی می هراسم . من از دادیار حسینی و محمد شیرکوهی شکایت کردم که در دادسرای نظامی پرونده مفتوح است . در مرحلۀ بازپرسی و تحقیقات یک بار با شیرکوهی روبرو شدیم که بازپرس نظامی افراد از او پرسید به چه حقی کسی که سابقه نداشته به چه علت بدون مدرک و سند تحت نظر و شکنجه قرار دادی و او را در شاهپور 41 روز نگه داشتی ولی فعلا اون پرونده هنوز باز است و شیرکوهی هنوز در آگاهی شاپور دیگران را شکنجه می دهد . از تاریخ 27/8/ 1387 در بازداشت بسر بردم حدود 9 ماه است زندگیم مختل شده است و با اینکه سارقین و قاتل اصلی مشخص شده است و 20 نفر شاهدین حضور دارند .و تنها گناه من رساندم مجروح به بیمارستان بوده اند بدون سابقه و دلیلی از خانواده و کار زندگی طبیعی ام دور شدم و خانواده ام بدون سرپرست ماندند . اگر هر خللی که به خانواده ام وارد شود و بچه هایم و زن من دچار انحراف و گرفتاری شوند بجزء نظام جمهوری اسلامی چه کسی مسئول فروپاشی و از بین رفتن امنیت خانواده من و هزاران نفر مثل من می باشد ؟ که بی دلیل و قانونی و بدون سوء سابقه و بدون طی مراحل حقوق و قانونی در زندانها و بازداشتگاهها زیر شکنجه ها نابود می شویم و صدایمان هم به جایی نمی رسد و خانواده های ما در نگرانی تنهائی و جدائی پر پر می زنند. وقتی کهریزک بودیم حتی آدرس آنجا را هم نمی دادند که کسی بتواند به ملاقات ما بیایید یا برای ما لباس بیاورد . تقریبا آنجا فقط در یک لباس سبز روشن که مخصوص زندان کهریزک است و بسیار وحشتناک بود بسر بردیم و آن لباس تازه پاره می شد لباس تازه نمی دادند. براستی وقتی پدر خانواده در کنار همسر فرزندانش نباشد آن هم در این جامعه عقب مانده و خراب چه بر سر زن و بچه هایمان می آیید؟ چه کسی به آنها خرجی میدهد ؟ چه کسی دست نوازش بر سر آنها می کشد؟ چه کسی باید به داد آنها برسد؟ کمیساریای حقوق بشر ،جهان، ای دنیا بدانید !لطفا به داد من و هزاران مثل من برسانید . از موقعی که کهریزک را بسته اند که آن هم بازرسان آمدند و ثمرۀ خون جوانان و دانشجویان شهید بود که آنجا بسته شد و ما از آنجا نجات پیدا کردیم . حالت دیوانه و روانی داریم همیشه خواب می بینم و می پرم. تقاضای آزادی بدون قید و شرط دارم . چون هیچ جرم و گناهی مرتکب نشدم . هیچ مدرک و سند و شاهدی بر علیه من نیست و 20نفر قاتل اصلی که اسلحه داشته و شلیک کرده است به پلیس نشان داده است . ولی کسی به داد من نمی رسد. اول خدا و بعد شما به فریاد ما برسید
19 شهریور 1388 برابر با 10 سبتامبر 2009
گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید: دفتر دبیرکل سازمان ملل
کمیساریای عالی حقوق بشر
کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا
سازمان عفو بین الملل
سازمان دیدبان حقوق بشر

خبر: احمدی نژاد می خواهد انتقام مصری ها را از ایرانی ها بگیرد!

احمدی نژاد عکس "مروه الشربيني" (دختر مصری) را در جواب سوال خبرنگار CBS در مورد ندا آقا سلطان از جیبش بیرون آورد!!!
واقعاً به قول دوستی از این احمدی نژاد بعید نیست روزی بیاید و بگوید: " ملت ایران گروگان من است؛ به ازای هر مسلمان که کشته شود یک ایرانی را خواهم کشت"

در همین راستا نامه مسیح علی نژاد (خبرنگار روزنامه توقیف شده اعتماد ملی) را بخوانید:

رئیس جمهور ِ آقا !
به آمریکا، به کشوری که در آن آزادانه می توانی راه بروی و برخلاف کشور اسلامی ایران، از بالا تا پایین دولتش را نقد کنی، خوش آمدی. خوش آمدن از آن رو که شاید چشم هایت کمی درشت شود و ببینی آزادی آن نیست که تو و همپالگی هایت فخر آن را به جهان می فروشید. آزادی یعنی همین که تو در مقر سازمان ملل در قلب آمریکا بایستی و دهانت را باز کنی و کشورهای مدعی دموکراسی را به ناسزا بگیری . آزادی این نیست که در تمام این سالها در ایران، ما حتی یک کنفرانس بین المللی هم نداشتیم که کسی بیاید و دهان باز کند و یک کلام کوچک در نقد یکی از کشورهای اسلامی بگوید. آزادی یعنی همین که در تلویزیون فرانسه بنشینی و رییس دولت فرانسه را به استهزاء بگیری، آزادی این نیست که در تلویزیون ما در تمام این سالها رییس جمهور فرانسه پیشکش، یک شهروند معمولی هم نمی تواند بیاید یک نقد کوچک به آبدارچی رییس جمهور یا بیت بزرگانش بکند.آزادی یعنی همین که تو به همراه دوستانت با ردا و قبای روحانیت در خیابان های نیویورک راه بروید و سرتان را به عنوان یک ضد آمریکایی بالا بگیرید و پلیس آن کشور دنبالتان راه بیافتد که کسی از گل نازکتر به شما نگوید. آزادی این نیست که کسی جرائت نکند با لباس و و پوشش و شمایل خاص کشور خودش، پایش را در چند قدمی مرز ایران بگذارد و تازه وقتی که سرتا پایش را از همان پله های هواپیما به زمین نیامده به سلیقه شما بپوشاند و در خیابان های ما راه برود، آنگاه کافیست تا روسری عادت نداشته اش کمی کنار رود و چند تار مویش پایه های اسلامتان را بلرزاند و پلیس بالای سرش بفرستید.آزادی یعنی همین که تو لبخند معروفت را به دوربین های تمامی عکاسان دنیا نشان دهی و هرچه دلت خواست به رسانه های دنیا بگویی و فردا بدون سانسور، عکس و حرفت در روزنامه های جهان بنشیند. آزادی این نیست که از وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات و شورای عالی امنیت ملی و دادستانی و باقی مراکز نظارتی و امنیتی ایران اسلامی، برای دفتر روزنامه ها، خروار خروار بخشنامه بفرستید که اگر مصاحبه فلان مقام آمریکایی را چاپ کنید به سرنوشت باقی روزنامه های به محاق رفته گرفتار می شوید.
آزادی یعنی همین که آن خبرنگارهای نور چشمی که در هیات همراه تو به آمریکا آمده اند به آسانی به مراکز شهر می روند و از فقر آمریکا هم گزارش می دهند و این اصلا اقتصاد و اقتدار دولتی را متزلزل نمی کند و دولتی از ترس مخدوش شدن صورتش، خبرنگارانت را به بند و حبس نمی کند و آنها اگر توان داشته باشند، می توانند تند و تند از آنچه در شهر می گذرد خبر مخابره کنند. آزادی این نیست که اگر یک دختر بیست و سه ساله فرانسوی، و یا یک خبرنگار نشریه آمریکایی، یک ایمیل ساده به دوستانش می فرستد و عکس و خبر آنچه در خیابان های جمهوری اسلامی می گذرد را برای دوستان و یا همکارانش مخابره می کند، آنگاه دولت شما بلرزد و دخترک و خبرنگار جوان را ابتدا در انفرادی بیاندازد و سپس از آنها اعتراف بگیرند و عاقبت رسوای جهان شوتد که یک ایمیل یا خبررسانی معمولی هم می تواند در ایران زندگی یک خارجی را نابود کند. آزادی یعنی همین که به تو تریبون می دهند تا قصه حسین کرد شبستری را هم با معجونی از لبخندهای همیشگی ات حواله رسانه های آزاد اینجا کنی و هیچ دست و دلت نلرزد که حرف هایت را وارونه می سازند و ترجمه خودشان را روی آن می گذارند و حتی در کریسمس شان هم از تو برای فرستادن پیام به ملت شان دعوت می کنند. آزادی این نیست که تلویزیون جمهوری اسلامی جرات پخش پیام تبریک عید نوروز رئیس جمهور آمریکا به ملت ایران را که ندارد هیچ، صدای اوباما را سانسور می کنند و ترجمه ای کاملا متفاوت و متناسب با منویات خود را بر آن می گذارند تا یک دشمن خیالی برای ملت ایران خلق کنند و همه قصور را هم بیاندازند گردن این دشمن همیشه در صحنه. آزادی یعنی همین که دستت به خون هم اگر آلوده باشد باز هم دستت را پس نمی زنند و برایت صندلی پیش می کشند تا بگویی ندا آقا سلطان به دستور هیچ سلطانی در ایران کشته نشده و این یک مرگ اتفاقی یا مشکوک بوده است. آزادی یعنی همین که تو به جای فریاد زدن بغض میلیون ها ایرانی و به همراه داشتن عکس عزیزان خانه مشترکت ایران، ناگهان عکس زن مصری را از جیب کت خود در بیاوری و چهره در هم بکشی و بغضی ساختگی تقدیم دوربین های آمریکایی کنی و کمی هم ادامه می دادند اشکی هم به چشم هایت جاری می ساختی تا بگویی تا چه اندازه متاثری که خبر کشته شدن این زن مصری در آلمان مثلا چند درصد کمتر از خبر کشته شدن ندا آقا سلطان انعکاس جهانی یافته است.

آقای احمدی نژاد!

اگر بر فرض، زن مسلمان مصری را در آلمان کشته اند، ندا، دختر جوان ایرانی را خود ایرانی های به اصطلاح مسلمان کشته اند و برای همین است که دنیا می خواهد بداند سینه درانی تو و همپالگی هایت در دولت جمهوری اسلامی ایران تا کتون برای کشف قانلان ندا، چه کرده است؟ برفرض که تو زیرک بودی و سوال را با سوال جواب دادی و حالا قهرمان دنیای اسلام شدی، اما زیرکی را کنار بگذار و یک بار با شرف و شعور و احساس انسانی ات به دو پرسش ساده من جواب بده. اصلا جواب هم پیشکش، برای این دو سوال ساده، تنها دودقیقه سکوت کن، دو دقیق وقت بگذار ، دو دقیقه فکر کن، شاید قلب و وجدانی در وجودت یافت شود و از این پس وقتی دهان برای توجیه و توضیح ناراست می گشایی، دست و دلت کمی بلرزد: اگر به دختر جوان تو، نه در آلمان ، در همان همسایگی خودت، کسی چنان گلوله می کشید که به گاه جان دادن، چشم های معصوم و ملتمس اش به آسمان، خیره باقی می ماند و از قلب و سینه اش خون بر سنگفرش خیابان های نارمک تهران جاری می شد و آنگاه همسرت با سینه ای مالا مال درد در مقابلت ضجه می زد و می گفت، فقط بگو چه کسی دختر بی گناهم را کشته است، تو چه می کردی ؟ آیا باز هم عکس زن مصری را از کت جیبت در می آوردی و بر صورت زرد و رنگ پریده زن داغدیده ات می کشیدی؟ یا کمی انسانیت به خرج می دادی و جوانمردانه پی قاتل می رفتی به جای توجیه قتل؟ما هیچ کاری نداریم که غرب چه می گوید و رسانه های جهان تا چه اندازه برای ندای ما سینه دری می کنند. ما نه دلداری آنها را نیاز داریم و نه محتاج مجلس و دولت آلمان و فرانسه و آمریکاییم. ملت با غیرت ایران دست نیاز به سمت تو که از مرگ ما نمی رنجی هم دراز نمی کند تا چه برسد دست به سمت بیگانه دراز کند که از مرگ ما مستندی برای به مسند نشستن خود برای آقایی جهان می خواهند بسازند. نه آقاجان ! ملت بزرگ ایران برای ندا و باقی عزیزان از دست رفته اش ، نیازمند گریه احمدی نژاد و سارکوزی و اوباما و دیگران نیست و منت برای همدردی نمی کشد که مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است. و اما سوال دوم که خودم هم از طرح آن تنم می لرزد و خجالت زده ام اما چاره ای نمی بینم. از جنس خودت می پرسم که در پاسخ به مرگ ندا مرگ دیگری را علم کردی. اگر پسر جوانت را به هر دلیلی به کهریزک می بردند و با باتوم به همان پسری که داماد اسفندیار مشایی نیز هست ، تجاوز می کردند و سپس شما با شرمساری به پزشکی قانونی می رفتید و آنجا نیز برگه تایید می گرفتید که ایشان از ناحیه مقعد دچار آسیب شده است (جمله ای که در برگه تایید یکی از شاهدان تجاوز قید شده است) و با چشم های خودتان چشم های غمگین دلبندتان را می دیدید که چندین بار هم اقدام به خودکشی کرده است، آنگاه چه می کردی؟ آیا باز هم آب شدن ذره ذره فرزندتان را در خانواده و جامعه می دیدی و کماکان تجاوز و تعرض و وحشی گری های مشهود را به منظور حفظ آبروی نظام انکار می کردی؟

جناب احمدی نژاد!

از تو جواب برای این دو پرسش ساده اما تلخ نمی خواهم، اما می توانم از مردم دلشکسته ایران بخواهم، هربار که تو را می بینند از تو همین دو پرسشی که طرح آن هم سخت و عذاب آور است را مدام بپرسند تا شاید روزی که به خانه بر می گردی، وقتی چشم در چشم پسر و دختر جوانت، شدی، یادی هم از پسران و دختران جوان ایران ویران ما بکنی که این روزها انکار می شوند چون متاسفانه کسی که قبای پدری شان را به تن کرده، این روزها عکس یک زن مصری مسلمان را در جیب کتش دارد و دردهای آنها که در خانه خودش دارند ذره ذره آب می شوند و می میرند را نمی بیند. به چشم های فرزندانت خوب نگاه کن! شاید به خاطر بیاوری که فرزندان دیگر ایران ، ندا و ابراهیم ، در خانه خودمان، باگلوله و باتوم، کشته و مورد تجاوز واقع شده اند. وای بر پدری که چشم های خیس و دردمند فرزندانش را می بیند وکماکان با یک لبخند مشمئز کننده در برابر این چشم ها، خود را پدر بنامد. وای به دولتی که چشم پر درد یک ملت را می بیند و کماکان با یک لبخند بی درد، خود را رئیس دولت آن ملت بنامد و جرات نکند عطای یک ریاست خونین و بی افتخار را به لقای آن ببخشد.
مسیح علی نژاد / منبع: جرس

2 مهر 88

یادداشت: مقاومت شبکه‌ای شادمانه و پر امید

این یادداشت خواندنی را آقای سید رضا قاضی‌نوری، دانشجوی کارشناسی ارشد پژوهش علوم اجتماعی دانشگاه تهران، برای «موج سبز آزادی» ارسال کرده است.
خود تغییری باش که برای جهان آرزومندی.(مهاتما گاندی)
مقدمه
آنچه در این نوشتار می‌آید، دفاعی است مجادله‌پذیر از این ایده که جنبش ایجاد شده در ماه‌های اخیر، در کوتاه مدت بیش از آنکه نیازمند تصرف قدرت سیاسی باشد، محتاج تغییر و تسخیر تن‌ها و روان‌ها و در درجه‌ی بعدی شکل بخشیدن به فضاهای عمومی است. نگاه هابزی به تسخیر قدرت و استفاده از چارچوب‌های نظری مختلفی که مستقیماً و به صورت تک‌بعدی معطوف به نبرد بر سر قدرت سیاسی هستند، برای فرموله کردن مساله در شرایط حاضر هم ناصحیح و هم نامطلوب است. ناصحیح از آن رو که حل مسأله‌ای که به این روش فرموله شده باشد، ممکن است مستلزم هزینه‌های غیر قابل پرداختی باشد و دامن زدن به این هزینه‌ها از قضا ممکن است نه تنها نتیجه‌بخش نباشد، بلکه به تداوم و شدت فضای امنیتی منجر و باعث تثبیت شرایط حاضر شود.
بنیان اصلی این نوشتار اما نه بر اساس این استدلال (که چه بسا سست و بدبینانه باشد) که براساس استدلال دیگری است.
این استدلال عدم مطلوبیت تصاحب قدرت توسط نیروهای مخالف در کوتاه‌مدت است.
چرا تسخیر آنی قدرت سیاسی مطلوب نیست
گرچه وضعیت سنگین و امنیتی موجود در فضای سیاسی کشور تهدیدی بزرگ برای ایران است، اما در صورت اتخاذ راهبرد مناسب از سوی مخالفین، می‌تواند به مهمترین فرصت قرن حاضر برای استقرار یک دموکراسی پایدار و موفق تبدیل شود.
دلایلی که باعث می‌شود تصاحب قدرت در کوتاه‌مدت به جنبش سبز صدمه بزند:
همواره در اختیار گرفتن قدرت از سوی یک طیف، آغاز نزاع بر سر تقسیم قدرت و منافع بوده است. طیفی که روابط و ساز و کارهای آن هنوز به درستی شکل نگرفته است، قطعا در فرایند تقسیم قدرت دچار مشکل خواهد شد و چه بسا همین مشکلات آن را به محاق ببرد. کسانی که تصوری غیر از این دارند، می‌توانند به روابط قبل از انتخابات ستادهای موسوی و کروبی دقت کنند و روابط آنها در آن زمان - که نه قدرت سیاسی بلکه تنها شائبه‌ی دستیابی به آن وجود داشت - را با امروز مقایسه کنند.
تصاحب قدرت توسط سبزها در کوتاه‌مدت، باعث می‌شود دایره‌ی دوستان و هم‌طیفی‌ها که امروز به لطف فشارهای حریف به غایت گسترده شده و بخشی از جناح راست تا اپوزیسیون غیر مسلح را شامل می‌شود، به سرعت به سمت بسته شدن برود و فضای همدلی به سرعت به فضای حذف تبدیل می‌شود. برای شاهد این سخن کافی است نگاه مطرح شده در بیانیه‌ی شماره 11 مهندس موسوی را با ساختار و لایه‌های قدرت در ستاد ایشان مقایسه کنید. حلقه‌های ابتدایی ستاد ایشان از لحاظ سابقه و عقیده به شدت گزینش شده بودند و فقط افراد خاصی امکان فعالیت در سطوح بالا را داشتند. این وضعیت این روزها جای خود را به شکل بی‌سابقه‌ای به همبستگی میان گروه‌های مختلف داده است. اگر این افراد و گروه‌های مخالف پیش از دستیابی به قدرت تجربه‌ای جدی از کار مشترک را تجربه نکنند، در زمان کسب قدرت قطعا به سرعت از هم خواهند پاشید. این گروه‌ها و افراد باید در روزهای سخت مقاومت درک کنند هر یک از آنان جز مهم و حذف‌ناپذیری از بازی هستند.
درگیر شدن در مسائل جزئی، توان زایندگی و نوآوری را از یک طیف می‌گیرد و آن را به جریان روزمرگی و واکنش می‌اندازد. اگر همه‌ی ما توافق داریم که فرهنگ سیاسی جدیدی باید خلق شود، این کار نه پس از کسب قدرت که پیش از آن باید بیافتد.
وابستگی نهادی، دشمن تحرک‌پذیری سیاسی است. روز 25 خرداد افرادی از سران اصلاح طلب در خیابان در حال سخن گفتن با مردم دیده شدند که در سال‌های اصلاحات آنها را به زحمت پشت میزهایشان هم می‌شد پیدا کرد. دستیابی به قدرت سیاسی برای مخالفان همیشه حدی از محافظه‌کاری را به ارمغان می‌آورد.
اما راه حل چیست؟ اگر دستیابی آنی به قدرت سیاسی راه حل نیست، پس کجا باید به دنبال راه حل گشت؟
تیپ ایده‌آل ایرانی تحصیلکرده
نباید دست به تحلیل‌های تقلیل‌گرایانه زد، اما می‌توان از این ایده دفاع کرد که آنچه جامعه ما در مسیر دموکراتیزاسیون به آن نیاز دارد، بیش از آنکه تغییر در متولیان نهادهای سیاسی (و یا حتی مهمتر از آن ساختار قدرت سیاسی) باشد، تغییر و تحول اساسی در نگاه سوژه ها به سیاست و - حتی زیرساختی‌تر از آن - سبک زندگی آنان باشد. فقط برای چند دقیقه تلاش کنید تا "تیپ ایده آلی" از یک فرد تحصیلکرده و نسبتاً آگاه سیاسی در ایران (که بر اساس تحلیل بازاریابی سیاسی باید مهمترین سوژه در فرآیند توسعه‌ی سیاسی و دموکراتیزاسیون باسد) برای خودتان بسازید. این تیپ ایده‌آل بدبین به آینده، منفعل و مشوق انفعال است و نادانسته فعالیت سیاسی و اجتماعی را با نگاه‌ها و رفتارهایش سرکوب می‌کند. قاطبه‌ی فعالان مدنی، اجتماعی و سیاسی در ایران، بیش از آنکه توسط حکومت تحت فشار قرار گیرند، از سوی خانواده و دوستان خود سرکوب می‌شوند؛ و مهمترین مانع فعالیت مدنی در ایران عملاً نه حاکمیت، که خود ما هستیم. هدف‌گرایی بیش از حد و در نظر نگرفتن توسعه سیاسی به عنوان یک فرایند دارای فراز و نشیب، باعث شده است این تیپ ایده‌آل همیشه همه چیز را در حال ویران شدن ببیند؛ زیرا رسم روزگار این است که پیشرفت‌ها اندک اندک اتفاق می‌افتند و عقب‌گردها یک‌باره. شکست‌باوری و نادیده گرفتن پیشرفت‌ها و موفقیت‌ها از سوی اکثر افراد، ویژگی و خصیصه‌ای است که با کمی دقت در اکثر افراد جامعه ما به چشم می‌آید. ما علاقه داریم پیشرفت‌ها و دستاوردها را عینی، یک‌باره و به سرعت به دست آوریم و این خواست، در جهانی اینچنین، جز سرخوردگی برایمان به ارمغان نخواهد آورد.
به هم ریختگی و بی‌نظمی در زندگی شخصی، از ما انسان‌های در خود مانده‌ای می‌سازد که اگر بتوانیم گذران زندگی کنیم، باید از کائنات سپاسگزار باشیم و در چنین زندگی بی‌نظم و درهم ریخته‌ای دیگر جایی برای مبارزه و مقاومت و اندیشه باقی نمی‌ماند. در نهایت می‌توانیم یک هفته و در اوج بحران کارمان را تعطیل کنیم و به تظاهرات خیابانی بپردازیم. اما اگر مقاومت به طول بینجامد، احتمالا ترجیح می‌دهیم به زندگی عادی برگردیم و فعالیت را به دیگران بسپاریم. این روش زندگی کسل، نه تنها باعث می‌شود نتوانیم مبارزان خوبی باشیم، بلکه حتی باعث می‌شود از نظر شخصی نیز از یک زندگی سعادتمندانه محروم باشیم.
اما آنچه باید بیش از همه باید با آن به مبارزه پرداخت، شرایط اتمیزه‌ی جامعه است؛ شرایطی که در آن نه از فواید، لذت‌ها و آرامش زندگی سنتی جمع‌گرایانه خبری هست و نه از آزادی و احترام مستتر در فردگرایی مدرن. تنهایی صفت غالب زندگی اکثر ماست: تنهایی درست در میان دیگران. ما اگرچه در کنار یکدیگر زندگی می‌کنیم، اما دیوارهایی نامرئی ما را از هم جدا می‌کند و همین امر، ناتوانمان می‌سازد و آنان را که نباید، بر سرنوشتمان مسلط می‌سازد.
نفی و به رسمیت نشناختن دیگری، دیگر ویژگی تیپ ایده‌آل مذکور است. در چنین منشی - که به‌رغم ژست‌های روشنفکرانه، منش غالب ماست - دیگران، به سبب همسانی‌های فراوانشان با ما تأیید نمی‌شوند، بلکه با کوچک‌ترین تفاوتی نفی می‌شوند. ما عادت کرده‌ایم از بالای برج خیالی‌مان بر حماقت دیگران بخندیم و آنان را سرزنش کنیم.
راه برون‌رفت
راه برون‌رفت از وضعیت فعلی اما همان چیزی است که مهندس موسوی در بیانیه‌ی شماره‌ی 11 خود به تصریح و تلویح به آن پرداخته است: عبور از مقاومت متمرکز سیاسی و حرکت به سوی مقاومت شبکه‌ای و شادمان اجتماعی.
مهندس موسوی آنجا که می‌نویسد "آنچه اینجانب در پاسخ به سوال چه باید کرد پیشنهاد می‌کنم، تقویت و تحکیم این شبکه‌ی اجتماعی است" راه درمان بخشی از این بیماری‌ها را ارائه کرده است.
شبکه‌های اجتماعی فعال، بنا بر تعریف، در صورت شکل گرفتن، خود به خود دو آسیب ذکر شده یعنی انفعال و تشویق به آن و اتمیزه شدن جامعه را حل می‌کند. این شبکه‌های اجتماعی، فعالیت سیاسی و اجتماعی را افسون‌زدایی خواهند کرد و جعبه‌ی سیاه این فعالیت‌ها را برای عموم باز خواهد کرد. در این صورت فعالان سیاسی، مدنی و اجتماعی در نگاه مردم دیگر فرقه‌هایی ناشناخته نخواهند بود، بلکه انسان‌های عادی خواهند بود. تنها در این وضعیت است که می‌توان انتظار داشت عموم مردم در سرنوشت سیاسی کشور مشارکت کنند.
موسوی آنجا که می‌نویسد "مردم ما اینک با پوست و گوشت و استخوان خود دریافته‌اند که تنها راه همزیستی مسالمت‌آمیز سلیقه‌ها و گرایش‌ها و اقشار و اقوام و مذاهب و ادیان گوناگونی که در این سرزمین پهناور زندگی می‌کنند، اذعان به وجود تنوع و تعدد شیوه‌های زندگی و اجتماع بر کانون آن هویت دیرینه‌ای است که آنان را به یکدیگر پیوند می‌زند" به راه حل بیماری نفی‌گرایی اشاره کرده است. ما باید این امر را در جامعه نهادینه کنیم که به محض اینکه فرد یا گروهی ایرانی است، دیگر سنجش او با ترازوی خودی و غیر خودی بی‌معناست.
به موارد ذکر شده در بیانیه، ما نیز باید یکی دو مورد را بیفزاییم: در این راه، شادی باید هدف ما، راهبرد ما و تاکتیک ما باشد. آنچه باعث شده جامعه ایران در برخورد با ناکامی‌ها، گاه دهه‌ها در افسردگی فرو برود، ناشاد بودن آن است. گرچه از میان ما کسانی کشته شدند، کنک خوردند و یا هنوز در بندند، اما این امر نباید روحیه‌ی ما را تضعیف کند و روح ما را بخراشد. آنها که رفتند، برای شادی و آزادی ما رفتند، نه برای افسردگی و ناشادی‌مان. مقاومت ما باید سرشار از موسیقی، دوستی و نشاط باشد تا بتواند این روزهای سخت را پشت سر بگذارد.
شادی نیروی عجیبی به انسان می‌بخشد. البته خشم و نفرت نیروی بیشتری می‌بخشد، اما با آن نیرو تنها می‌توان نابود کرد؛ ولی با نیروی حاصل از شادی است که می‌توان ساخت. ما بیش از آنکه نیازمند نابود کردن تاریکی باشیم، نیازمند خلق روشنایی هستیم. اصولاً مبارزه با تاریکی، چیزی جز برافروختن نور نیست. باید یاد بگیریم که برای آرمان‌های بزرگ مبارزه کنیم و به پیروزی‌های کوچک دلخوش باشیم. عمر بشر هرگز در یک نسل امکان دستیابی به اکثر آمالش را نمی‌دهد و ما اگر این اصل را فراموش کنیم، همواره خود را ناکامیاب و ناشاد حس خواهیم کرد.
دیگر آنکه ما باید به کمک یکدیگر در اصلاح روش زندگی خود بکوشیم. مخالفان ما، به سبب ماهیت عقل ستیزشان، هر روز ناکارآمدتر و ضعیف‌تر خواهند شد و در برابر آن، ما باید هر روز کارآمدتر و توانمندتر شویم. نباید انکار کنیم که سبک زندگی ما صحیح نیست. اگر احساس می‌کنیم وقت کافی برای فعالیت‌های جدی در راستای اصلاح وضع موجود نداریم، ناشی از اتلاف شدید وقت در زندگی‌مان است.
شک نباید داشت که اگر ما موفق به ساختن سبک‌های اجتماعی شاد، امیدوار و کارآمد شویم، هیچ نیرویی توان مقاومت در برابر ما را نخواهد داشت.
این شبکه‌ها لازم نیست کاملا معطوف به سیاست باشند. همانطور که مندس موسوی می‌نویسد: "جمع‌های خویشاوندی، همسایگی، دوستی، جلسات قرآن، هیئت‌های مذهبی، کانون‌های فرهنگی و ادبی، انجمن‌ها، احزاب، جمعیت‌ها، تشکل‌های صنفی، نهادهای حرفه‌ای، گروه‌هایی که با هم ورزش می‌کنند یا در رویدادهای هنری حاضر می‌شوند، حلقه همکلاسی‌ها، گروه فارغ‌التحصیلان که هنوز دور هم جمع می‌شوند، همکارانی که با یکدیگر صمیمیت یافته‌اند و ... " همه می‌توانند بی‌نهایت موثر باشند.
این شبکه‌ها فقط کافی است به وجود بیایند و سه ویژگی «شادی، امیدواری و کارآمدی» را داشته باشند تا آنچه باطل و غیر اخلاقی است، چون برف در آفتاب تموز، آب شود.
عرصه‌ی اجتماعی عرصه‌ای است که بر خلاف حوزه‌ی سیاست، در آن نمی‌توان دهان‌ها را بست و با زور بر آن حکمرانی کرد. می‌توان مجوزی برای رسانه‌های مستقل صادر نکرد، اما آیا دهان مردم را می‌توان بست؟ روزنامه‌ها را می‌توان تعطیل کرد، اما با ایمیل‌ها و صدها هزار چاپگر خانگی چه می‌توان کرد؟ حزب سیاسی را می‌توان منحل کرد؛ چندین میلیون خانواده و گروه دوستی را چطور؟

خبر: نامه دیگری از یکی از فرماندهان جنگ به آیت الله خامنه ای

الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکزنی بین اثنتین بین السلّه و الذلّه و هیهات من الذله.
این سخن مولایمان حسین(ع) است خطاب به مردم کوفه. امام حسین (ع) می فرمایند: این حرامزاده (یزید) پسر حرامزاده (معاویه) مرا بین دو امر مخیر گردانیده. یکی شمشیر و دیگری ذلت و خواری. و اما هیهات من الذله.
آقای خامنه ای، سلام بر شما اگر شایسته سلام هستید
نامه برادرم نوری زاد که خطاب به شما چاپ شد دلمان روشن شد که هنوز انسانیت و خداپرستی جریان دارد. آفرین بر این شیر پاک خورده و باغیرت. ولی خواندم که از همان روز بنای آزار و اذیت و تهدید ایشان را گذاشته اند. مرد خدا را چه باک از تهدید؟ صد افسوس و لعنت بر آنهایی که ادعای مرجعیت دارند ولی مثل ابوموسی اشعری نافهمند و علی(ع) را از معاویه تشخیص نمی دهند. من این نامه را می نویسم که برادرم نوری زاد و خیل گمنامان تنها نباشد. به ملت هم بگویم که بچه های اصیل سپاه ساکت نیستند. آنها به طرق گوناگون در اینترنت مشغولند و به وظیفه الهی خود عمل می کنند اما ملاحظاتی دارند که نمی توانند عنوان کنند عضوی از خانواده سپاه هستند. من هم به موقع خود را معرفی می کنم. ولی من یکی مثل نوری زاد دست به قلم نیستم. من اهل تفنگ و جنگم. اگر هم این نامه را می نویسم نه به خاطر حالا نصیحت و این جور صحبتهاست. آدم منحرفی مثل شما ابداً راست نمی شود. با شمشیر باید شما را راست کرد مگر خود را دریابید. نامه که می نویسم خطاب به ملت است که ننشینند در خانه هایشان و شبها به سپاه بد بگویند و ما را متهم کنند که غیرت و مردانگی نداریم. ما اصل غیرت و مردانگی هستیم منتهای مراتب رهبری یک عده فرصت طلب و موذی را بر سپاه حاکم کرده و اینها هستند که بی غیرتند و آبروی ما را در هشت سال دفاع و نبرد جانانه می برند و برده اند. دخترم چند بار گفته که بگذار نوشته ها را اصلاح کنم که گفتم نه خیر لزومی ندارد. اهل معرفت می فهمند که چه می نویسم. چقدر لفاظی؟ چقدر قلمفرسایی؟ من که ترکی نمی نویسم. فارسی می نویسم و همه می فهمند. یکبار این کار را کرد و جملات پس و پیش شد که جالب نبود. فقط در ویرگولها از ایشان یاد می گیرم که خواندنش راحت باشد. روزی که من وارد جنگ شدم اصلاً و هرگز به خاطر خاک نبود. همه غم و غصه امثال ما پاسداری از مردم بود. راضی بودم خاک را از دست بدهم اما مردم آسیبی نبینند. حالا نگویید وطن پرست نیستم. خاک برای من معنایی ندارد. هرچه هست مردم هستند. خاک و وطنی که مردم سالم نداشته باشد بودنش به چه دردی می خورد؟ من منکر تاریخ گذشته نیستم ولی دلم به این چیزها خوش نیست. شما ممکن است به من بگویی سواد درست و حسابی نداری و دشمن نظام هستی . بله قبول دارم که مدرک تحصیلی ندارم ولی بیشتر و بهتر از آنهایی می دانم که زیر سایه شما با مدرک ساختگی مملکت را نابود نموده اند. من بهتر از خیلی کسانی می دانم که در حوزه درس خوانده اند و حالا به خاطر زندگی در سایه شما در کشتار مردم دست دارند. همین طلبه فاسد طائب که حکم تو را دارد و بسیج را به جهنم مبدل کرده بیشتر از من می داند؟ اینها همه دوست و خوش فکر هستند اما من دشمنم؟ من اقل کم به خاطر خصلت نظامی گری از هوش جنگی برخوردارم و می دانم که در شب نباید مستقیم به یک شیء ثابت نگاه کرد زیرا برای آدم دوتا می شود. ولی شما و اطرافیانت از بس در روز و شب بر روی چیزهای مسخره تمرکز کرده اید که از سایه خودتان هم می ترسید و خیال می کنید همه دشمن نظام هستند. خب دشمن نظام فعلی که هستم. اما نه نظامی که برایش جان دادیم. آن نظام مرد و رفت پی کارش. سالها پیش از روی میل و رضا با جمعی به دیدار شما آمدیم. آن وقتها خیال می کردیم علی آباد هم دهی است. دیدار نیمه خصوصی بود ولی اواخرش کاملاً خصوصی شد. عذر ما را خواستند و چندتایی هم ماندند. یکی از این افراد حسین الله کرم بود و یکی هم طلبه ای بود به نام آقای پروازی. فهمیدم که خبرهایی هست. گفتم باقی ماندن الله کرم نزد رهبری نشان می دهد یک جای کار گیر دارد. حسین الله کرم همیشه به شرخری و دردسر شهرت داشته و دارد. یادم هست هر کسی می خواست یکی را بترساند دست به دامن الله کرم می شد. او هم یارو را درست و حسابی می ترساند. اما پروازی بچه ساده و سالمی بود و به گفته خودش عاشق انقلاب و شما بود. این طلبه ساده شبها موقع نماز شب اسم شما را می برد و برایتان دعا می کرد. بعدتر یک نفر تازه به دوران رسیده مشکوک هم اضافه شد که الان هم برای خاله جانش فیلم می سازد و بچه های جنگ را مسخره می کند، شما هم خوشتان می آید. و آن شخص مسعود دهنمکی است. آدم مطمئنی تعریف می کرد که در کثافت کاری و اجیرکردن آدمهای ناسالم یک حیوان بی بند و بار است. اخیراً یک حسین رمضون یخی کله خر مثل شریفی نیا هنرپیشه را هم اجیر کرده که کارهای فیلمسازی را نشانش بدهد تا به نام خودش تمامش کند. این شریفی نیا هم شده یکی از دستبوسان تو. کاری به سابقه اش ندارم که کارش پادویی برای این و آن است تا کثافت کاری هایش لاپوشانی شود. خانواده محترمی دارد و گرنه گفتنی ها را می گفتم. لزومی هم ندارد بگویم. پروازی به خاطر اینکه بچه پاک و سالمی بود و شیر حرام هم نخورده بود، زود خودش را جمع و جور کرد و رفت و حرفهایی هم زد. خیلی هم بنده خدا را اذیت و آزارش کردند و الان معلوم نیست کجاست و چه می کند. یک سال بعد که باند حزب الله (حزب الشیطان) تشکیل شد، نتیجه دیدارهای مکرر و خصوصی الله کرم را با بیت دیدیم. حسین آقای شرخر آدمهای خودش را داشت. او به دستور و سفارش بیت شما از همه جا تلکه و باج می گرفت و حسابی آدمهایش را که یک عده کله خر و حرامزاده بودند سیر می کرد. آنها هم در عوض هر کثافتی انجام می دادند. هر کسی هر کاری داشت و می خواست یک جایی را به گند بکشد آنها را خبر می کرد. پول خوب هم به آنها می دادند. چندتایی از آدمهایش در مسجد مفعول و فاعل بودند و کارهای زشت می کردند. آن هم در خانه خدا! پاپوش درست کردن برای زن و دختر مردم، باجگیری و کارهای دیگر برای آنها مثل آب خوردن بود و الان هم هست. اینها اطرافیان بیت شما بودند و الان هم لباس شخصی های معروف هستند. من آن وقت اجباراً بازنشسته بودم اما گاه گداری به محل کار سابقم می رفتم تا دیداری تازه بکنم. در قضایای مربوط به دوره آقای خاتمی یکی از بچه های سالم اهل سواد به من گفت فلانی، آقا که این همه توپ و تانک و هواپیما و نمی دانم ارتش و بسیج و سپاه و قوه قضایی و نیروی انتظامی دارد، چه نیازی به آدمهای شرخر دارد؟ مگر نمی تواند آدمهای خلافکار را بدهد دست قانون تا مجازات شوند؟ پس چرا دست به دامن یک شرخر مثل حسین الله کرم و غیره و غیره می شود؟ گفتم والله چه عرض کنم. دوستمان نکته جالبی مطرح کرد که تا آن وقت من متوجه نبودم. خودش هم جوابم را داد و متذکر شد که عمداً این سوال را مطرح کرده. او گفت که همه حکومتهای استکباری و زورگو برای اینکه تحت فشار سازمانهای بین المللی قرار نگیرند دست به این کارها می زنند تا جنایات به نام آنها تمام نشود و مثلاً به نام بخشی از مردم تمام شود. عجب کلکی؟ یک عده نویسنده و دانشجوی بدبخت را کتک کاری و تهدید بکنند و بگذارند به نام مردم. خب چرا محاکمه شان نمی کردید؟ مگر کاری داشت؟ وقتی به این مسئله پی بردم فهمیدم کسی که ادعای نیابت از آقا امام زمان(عج) دارد چقدر باید بترسد که عده ای کله خر شر خر دور خودش جمع کرده است. با خودم گفتم چنین آدمی باید در چاله میدان باشد و یک دستمال هم دور مچش ببندد و عربده کشی بکند. خدایا چه می شنویم و چه می بینیم؟ این آدم باید در جایگاه ولایت ائمه اطهار(ع) بنشیند؟ چنین آدم نالایقی باید در مقام و جایگاه مرجعیت شیعه و رهبری یک انقلاب بزرگ و یک میلیون شهید باشد؟ آن روزها رسم بود که به حسین الله کرم می گفتند شعبان بی مخ ولی من می گفتم شعبان بی مخ خود رهبری است که بیت را به کله پزی مش رمضون تبدیل کرده نه نوچه هایش که حسین الله کرم و غیره و غیره باشند. آدمی که اینطور باشد چه باید به او گفت؟ کارت به جایی رسیده که خودت را جای مولا علی(ع) هم می نشانی. شوخی می کنی یا جدی می گویی؟ تو و علی؟ غیر یک تشابه اسمی چه چیز تو مانند علی(ع) است؟ اگر علی مثل تو بود می توانست دعای عرفانی کمیل بنویسد؟ یعنی نعوذ بالله دور و بر مولا علی را یک عده شرخر مثل طائب و جعفری و حسین الله کرم و فیروزآبادی و چندتایی اراذل و اوباش پر کرده بودند؟ حاکم علی سلمان فارسی بود نه احمدی نژاد شارلاتان. فرمانده بسیج مولا علی مالک اشتر بود نه یک شارلاتان بدذات مثل حسن طائب. همین دغلباز بود که داستان ترانه موسوی را ساخت و داد تلویزیون عزت ضرغامی منافق نابکار تا پخشش کنند. خدا شاهد است با این آدرسهایی که من دادم تو با معاویه و هارون الرشید قابل مقایسه هستی نه مولا علی(ع). ولی جرأت آنها را هم نداری. گمان نکنم آنها برای پیشبرد کار خود شر خر استخدام می کردند. کسی که قانون در دستش هست چه نیازی به این کارها دارد؟ بیماری توهمات و فساد عقلی مشخصه دیگر شماست. هی دشمن دشمن برای چی؟ دشمن خودت هستی بنده معصیت کار خدا. دشمن خودت هستی که با اطرافیان از خودت بدتر پاک این نظام را نابود کرده ای. خودت همه چیز را خراب کرده ای الان هم رفته ای در حاشیه امن و دستور بگیر و ببند می دهی. به داخل تنها اکتفا نمی کنی و هی مرتب خارجی ها را هم تهدید می کنی. خیال می کنی آنها دستشان بسته است و منتظر می مانند که مثلاً تو تهدیدشان کنی؟ خیال می کنی مثلاً تشکیلات نظامی ناتو یا جنگنده های آمریکایی را مادر بی پناه سهراب اعرابی می چرخاند که غیر ضجه و ناله کاری دیگری بلد نیست؟ اینها خیلی مارمولک هستند و اگر دست تکان بدهی خرد و خمیرت می کنند. یاد هم گرفته اند که مثل عراق کار نکنند که بمب زیر پایشان منفجر شود. می زنند و در می روند تا علی بماند و حوضش. اصلاً معلوم هست دلت به کی در سپاه خوش است که این همه تهدید می کنی؟ ارتش چطور؟ هر چه سرهنگ و تیمسار ارتشی است به گاریچی تبدیل شده. از ظهر تا نصف شب پشت پیکان لکنته هستند و کرایه کشی می کنند که از گرسنگی نمیرند. روی سپاه حساب باز کرده ای؟ نه خیر خبری نیست. آنهایی که باید جنگ را فرماندهی بکنند مشغول معاملات بورس و مخابرات و شورت و لوازم آرایشی زنانه هستند. بدنه هم فهمیده که زیر بار نرود. بعضی از بدنه هم که عموماً مال بعد از جنگ هستند نمی فهمند جنگ چه شکلی است و آنجا مثلاً آش نذری تقسیم می کنند یا رقاصی می کنند. امثال ما که در گوشه ای غم و غصه می خوریم. مردم هم زخم خورده اند و هرگز فریب حسن طائب و فیروزآبادی یا جعفری نمی خورند. بروند خودشان را از بین ببرند که اینها بمانند آلاف و الوف جمع کنند؟ اگر همین شرخرها را نداشتی یک سپاهی با وجدان حاضر نبود روی مردم اسلحه بکشد. آنهایی هم که اسلحه به دست نوچه ها می دهند، سرشان در توبره مال حرام است. هرکدامشان که الدرم یلدرم می کند یا در بانک سهمیه دارد. یا در فلان صندوق قرض الحسنه عضو است. یا در کار واردات و صادرات شکر و قند و این جور چیزهاست یا معامله نفتی می کند. یا شرکت راهسازی با چندین بولدوزر و لودر دارد. آدمهای پست تر هم دارند که یا وام می گیرند و پس نمی دهند یا در ستاد امر به معروف می روند مثلاً از زنان بدبختی که مجبور به خودفروشی هستند تا زندگیشان تأمین شود باج می گیرند. یک جورایی جاکشی هم می کنند. یکی سرش در کار لوازم آرایشی زنانه است. یکی را می شناسم که در معامله کاندوم و کاپوت هم دست دارد. یکی از قاچاقچی مشروبات الکلی و پاسور و نوارهای مستهجن رشوه می گیرد. یکی از تجار مواد مخدر رشوه می گیرد بعد هم می آید در تلویزیون آمار مبارزه با قاچاقچی مواد می دهد. هر کدامش به نحوی سرش در توبره است. اینها برای تو جنگ می کنند؟ این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست. گذشت آن روزی که محمد بروجردی ها و باکری ها زن و زندگی را ول کردند ولی در عوض شب و روز صدام را تیره و تار کردند. بدنه سپاه آن قبلی ها حواسشان تیز شده که اگر تو بخواهی جنگ راه بیاندازی محلت نگذارند. آن اطرافیانت هم اهل جنگ نیستند و فقط بلدند چهار تا جوان دانشجوی بی دفاع و بی اسلحه را کتک کاری کنند یا چهار تا دختر بدبخت را بگیرند در سیاهچال بیاندازند. اینها عرضه بیشتر از این ندارند. اگر نمی دانی تا حالیت کنم که در بد کثافت خانه ای گیر کرده ای. تجاوز به پسر و دختر بی پناه مردم که هنر نیست. حرفت برای آدم سالم و با تقوی هیچ ارزشی ندارد. مگر چهار تا آدم بدبخت که اگر تو دست روی سرشان بکشی خر می شوند. این مال عقده حقارت است که یک نفر دلش به نوازش امثال تو خوش باشد. آن روح الامینی بدبخت و بی تشخیص یا چهار تا مطرب مسئله دار و هنرپیشه بدسابقه عرق خور به حمایت بیت نیاز دارند. چه بکنند؟ سال گذشته بود که کار یکیشان گیر کرد و چطوری نجاتش دادند. و الا باید هشتاد ضربه شلاق می خورد. این آدمها دور و برتان هستند و برای همین چیزها با بیت کار دارند. روز تنگ هم به ریشت می خندند و فلنگ را می بندند. بی تشخیصی و نافهمی تا چه حد؟ بیا یک محاسبه سرانگشتی بکن تا بفهمی که چه کسی دور و برت باقی مانده است. بیت شریف امام چه رابطه ای با تو دارند؟ السابقون انقلاب چه رابطه ای با تو دارند؟ حتی به یک بدبخت فلک زده ترسو مثل محسن رضایی هم که به هر دری می زند تا به بیت شما راه پیدا کند کم محلی می کنید. رفسنجانی که رفت و فقط اسمش مانده. ولی او هم دارد تاوان دروغی پس می دهد که پشت سر امام بست تا شما بشوید رهبر. زیرا از حاج احمدآقا و بقیه می ترسید. از این مسئله درگذر من به آقای هاشمی احترام می گذارم. هرچند خیلی کارهای بد را خودش بنیان نهاد اما همینکه الان فاصله دارد مأجور است. این اواخر میرحسین و کروبی هم برایت تره خرد نمی کنند. کروبی به جای نامه نگاری با بیت شما به رفسنجانی نامه می نویسد. فقط علی مانده و حوضش. نمردیم و این مثل را هم به عینه دیدیم. دو راه در پیش داری. یکی اینکه خودت را خلاص کنی و بگذاری مجلس خبرگان محترمانه شما را عزل بکنند. بعد برو در گوشه ای و توبه کن. البته اگر محاکمه ات کنند باید بروی زندان یا اینکه اعدام بشوی. به حرفهای مزخرف امثال سیداحمد خاتمی بی آبرو و طائب و جعفری و فیروزآبادی و جزایری و امثالهم دل خوش نکن. اینها خودشان هم مثل خر در فاجعه ای که درست کرده اند گیر افتاده اند. یکی از آنها ملعون زن و بچه اش هم هست. حالا هم دارند همه چیز را هل می دهند به سمت تو. به اینها بها نده که کارت از این هم که هست بدتر می شود. دارند گزارش دروغ می دهند. تا حالا هشتاد نفر کشته شده ولی آنها می گویند بیست نفر. نمی دانم تو خوابی یا بیدار؟ خبر داری آن پسر بیچاره ای که مورد تجاوز قرار گرفته رفته در خارج و دارد افشاگری می کند؟ راه دوم این است که سماجت کنی و مردم را بکشی. اما چه خیال کرده ای؟ خدا می داند مردم همه چیز را به هم می زنند و به هیچ چیز رحم نمی کنند. به برکت رهبری شما میلیونها جوان داریم که کافر شده اند و نه خدا می شناسند و نه پیغمبر. اینها چنان بلایی سرت بیاورند که نفهمی به چه کسی پناه ببری. جوانان مسلمان هم کم نیستند و آنها هم با بقیه دست به یکی می کنند تا از شر تو خلاص شوند. خطر کفر و بی دینی به والله قسم از ستم کمتر است. باید یادت نرفته باشد که گارد جاویدان اولین کسی بود که شاه را ول کرد و رفت. اینها اطرافیان تو فقط الدرم یلدرم بلدند. همه تهدید توخالی است. طقی به طروقی بخورد همه در می روند و آن وقت علی می ماند و حوضش. دوره ستم و ظلم به سر آمده و تو یا هیچ کس دیگر نمی تواند بر مردم ستم کند. چند روز؟ یک سال دو سال؟ چند سال؟ بالاخره یک روزی عمامه پیغمبر را که به دروغ دور سرت بسته ای می کنند در گردنت و خفه ات می کنند. اگر بار دیگر اسلحه روی مردم بگیری آن وقت حسابت سخت تر می شود. به والله قسم در بدنه سپاه برایت کمین گذاشته اند. خلبان آماده داریم که در یک لحظه کار بیت را یکسره کند. نکن کاری که بازآرد پشیمانی. نکن کاری که عده ای بیگناه هم کنارت از بین بروند. البته کسی که در کنار تو باشد بی گناه نیست. خدایا قرار نبود اینطور شود. خدایا اگر ما به جنگ رفتیم و شب و روز خودمان را برای این کار گذاشتیم نمی خواستیم به این روز بیفتیم که مردممان از ما رنجیده شوند. خدایا کدام پاسدار قبول دارد که ادعا کند برای حفظ مردمش جنگ کرد اما الان بر روی مردمش اسلحه بکشد. خدایا تو خود شاهدی که چقدر زجر کشیدیم و چقدر سختی و طعنه دیدیم اما از پای نیفتادیم اما الان از دشمن داخلی مخفی شده در بیت رهبری داریم رودست می خوریم. خدایا یاری مان کن تا از شرور نجات یابیم. خدایا به علما و رحانیون بی عرضه بفهمان که این طریقش نیست. خدایا علمای دل و جرأت دار ما را شجاع تر کن تا ریشه ظلم و فساد را بخشکانند. خدایا به مردم ما صبر و شجاعت عطا فرما تا ناامید نشوند. خدایا روی ما را زمین نزن. آمین.
یکی از فرماندهان سابق جنگ
فرشید وطن دوست