خبر: فضاحتی دیگر برای احمدی نژاد در نیویورک
خبر: شیرین عبادی:غرب به جای حقوق بشر به امنیت خود فکر می کند

در گفتگوئی با روزنامۀ انگلیسی تایمز، خانم عبادی توضیح داد که حضورسفیرانگلستان درمراسم تنفیذ محمود احمدی نژاد رئیس جهموری ایران، در ماه اوت گذشته ، دلیل این برداشت وی است. شیرین عبادی با ابراز تاسف افزوده است که به عقیدۀ وی غرب به جای حقوق بشر، بیشتربه امنیت خود فکر می کند.
به گفتۀ برندۀ جایزۀ صلح نوبل، کشورهای فاقد دموکراسی، "از بمب اتم" خطرناک تر هستند و"صلح جهانی را به خطر می اندازند". شیرین عبادی انتظار داشته است که در پی نا آرامی های پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران، در ماه ژوئن گذشته و اختناقی که در این کشور اعمال شد، جامعۀ بین المللی مجازاتهائی راعلیۀ رژیم تهران به اجرا گذارد. شیرین عبادی اعلام کرده است که تا چند ماه دیگر به ایران باز می گردد. وی تا به حال بارها در تهران از سوی افراد ناشناس مورد تهدید جانی قرار گرفته است.
خبر: انتشار نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک
فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران:
نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک خطاب به سازمانهای حقوق بشری جهان
ریاست محترم کمیساریای عالی حقوق بشرسازمان ملل ، شورا ی حقوق بشر سازمان ملل، عفو بین المل ؛
اینجانب نوشاد حداوند احمدی 52 ساله 28 /8 /1387 بنابه درج اتهام واهی از سوی دادیار حسینی در روزنامۀ عصر ایران به عنوان مضنون به قتل بصورت خود معرف به دادیاری فوق در حسن آباد فشافویه خودم را معرفی کردم . دادیار حسنی بدون هیچ سند و مدرکی مرا به آگاهی شاپور فرستاد. در صورتیکه من قاتل اصلی را که در درگیری در یک دامداری یک نفر را کشته بود با شهادت 20 نفر کارگر آن دام داری معرفی کردم که یکی از کارگران من بود .قتل در دامداری اتفاق افتاد . مقتول یک سارق مسلح بود که به اتفاق فردی دیگری برای سرقت دامداری واقع در چرم شهر حوزۀ حسن آباد بین قم و ورامین آمده بودند که یکی از کارگران دامداری برای جلوگیری از سرقت با او درگیر می شود . سارقین سلاح داشتند که تمام 20 نفر کارگر حاضر اسلحۀ سارقین را دیده اند . طبق شنیده هایم از کارگران شلیک هم کرده بودند .4 بعد ظهر بود دامداری در نقطۀ خلوت بیابانی و حاشیۀ کویر واقع شده است .سارقان که با مقاومت کارگرها روبرو شدند فرار کردند . آن طرف تر آگاهی ورامین 5 نفر سارق را دستگیر می کند که معلوم شد 2 نفر به داخل آمده بودند و 5 نفر در بیرون مواظب بودند .من که آخرتر رسیده بودم سارقی را که مضروب شده بود دیدم او با تیر تفنگ ساچمه ای گلوله خورده بود و در نقطه کمرش بود. او را به بیمارستان مفتح ورامین بردم بعد که می خواستند او را به تهران اعزام کنند با آمبولانس سوار شدم و کنار دست راننده نشستم. گروهی از افراد همان باند سارقین جلوی بیمارستان مفتح ورامین با راننده آمبولانس و من درگیر شدند آنها اسلحه داشتند و ما را تهدید می کردند و با چوب و چماق ودشنه به ما حمله کردند می خواستند سارق زخمی را از آمبولانس بربایند که به علت حملۀ آنها و تنها بودنم، من از ترس جانم فرار کردم و به خانه رفتم تا 18 ماه نه احظاریه ای و نه اخطاریه ای برای من نیامد . ناگهان عکس مرا در روزنامه عصر ایران یکی از دوستانم دیده بود به من نشان داد که به دادیاری حسن اباد مراجعه کردم و آقای حسینی دستور بازداشت مرا صادر کرد و به آگاهی شاپور فرستاد. در آگاهی شاپور 41 روز در انتشار: فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک خطاب به سازمانهای حقوق بشری جهان .....دانشجوها را در هواخوری می زدند تا حد مرگ. در جایی جداگانه زندانیها را می بردند لخت مادر زاد می کردند یک اتاقک آهنی بود به بعضی از جوانترها تجاوز می کردند باتون فرو می کردند و صدای جیغ و داد همۀ ما را که گرسنه و تشنه و زخمی بودیم دیوانه می کرد. هر وقتی که احمدرضا رادان (یکی از سرکردگان جنایتکار نیروی انتظامی) می آمد روزهای پنجشنبه با هلیکوپتر همه را لخت می کردند و خودش جلوی همه می ایستاد و ما را تهدید می کرد و می گفت: امروز دیگه همتون را می کشم و می کنم زیر خاک ،اون تپه سفیده عین شما هزارتا کردیم ،اینقدر می کشیمتون تا بقیه بدونن و آدم شند. **** ریاست محترم کمیساریای عالی حقوق بشرسازمان ملل ، شورا ی حقوق بشر سازمان ملل، عفو بین المل ؛ اینجانب نوشاد حداوند احمدی 52 ساله 28 /8 /1387 بنابه درج اتهام واهی از سوی دادیار حسینی در روزنامۀ عصر ایران به عنوان مضنون به قتل بصورت خود معرف به دادیاری فوق در حسن آباد فشافویه خودم را معرفی کردم . دادیار حسنی بدون هیچ سند و مدرکی مرا به آگاهی شاپور فرستاد. در صورتیکه من قاتل اصلی را که در درگیری در یک دامداری یک نفر را کشته بود با شهادت 20 نفر کارگر آن دام داری معرفی کردم که یکی از کارگران من بود .قتل در دامداری اتفاق افتاد . مقتول یک سارق مسلح بود که به اتفاق فردی دیگری برای سرقت دامداری واقع در چرم شهر حوزۀ حسن آباد بین قم و ورامین آمده بودند که یکی از کارگران دامداری برای جلوگیری از سرقت با او درگیر می شود . سارقین سلاح داشتند که تمام 20 نفر کارگر حاضر اسلحۀ سارقین را دیده اند . طبق شنیده هایم از کارگران شلیک هم کرده بودند .4 بعد ظهر بود دامداری در نقطۀ خلوت بیابانی و حاشیۀ کویر واقع شده است .سارقان که با مقاومت کارگرها روبرو شدند فرار کردند . آن طرف تر آگاهی ورامین 5 نفر سارق را دستگیر می کند که معلوم شد 2 نفر به داخل آمده بودند و 5 نفر در بیرون مواظب بودند .من که آخرتر رسیده بودم سارقی را که مضروب شده بود دیدم او با تیر تفنگ ساچمه ای گلوله خورده بود و در نقطه کمرش بود. او را به بیمارستان مفتح ورامین بردم بعد که می خواستند او را به تهران اعزام کنند با آمبولانس سوار شدم و کنار دست راننده نشستم. گروهی از افراد همان باند سارقین جلوی بیمارستان مفتح ورامین با راننده آمبولانس و من درگیر شدند آنها اسلحه داشتند و ما را تهدید می کردند و با چوب و چماق ودشنه به ما حمله کردند می خواستند سارق زخمی را از آمبولانس بربایند که به علت حملۀ آنها و تنها بودنم، من از ترس جانم فرار کردم و به خانه رفتم تا 18 ماه نه احظاریه ای و نه اخطاریه ای برای من نیامد . ناگهان عکس مرا در روزنامه عصر ایران یکی از دوستانم دیده بود به من نشان داد که به دادیاری حسن اباد مراجعه کردم و آقای حسینی دستور بازداشت مرا صادر کرد و به آگاهی شاپور فرستاد. در آگاهی شاپور 41 روز در بلاها و شکنجه ها را بر سرم من آورده اند و دادمداریم بیشتر از یک سال است که بی صاحب افتاده و بر سر زن وبچه ام جزء فقر فلاکت نیامده . آن شکنجه هایی که بر سر من آورده اند که منجر به دردها و بیماریها ی روحی و جسمی من شد و اعتماد به نفس و احساس امنیتم را از بین برده است. وقتی مرا به دکتر بردند دکتر روانشناس گفت دچار نوعی افسردگی و پارانوئید شدید با خودت حرف نزن به من دارهای آروم بخش دادند در این رجائی شهر ولی در کهریزک نه دکتری بود ،نه دوایی،نه آمپولی هیچ . برای یک قرص بایستی 20 باتون می خوردیم و اگر پول داشتیم مثلا 200 هزارتومان باید به افسرانی که آنجا بودند یا درجه داران می دادیم تا یک عدد قرص بگیریم . الان گیج شدم با خودم صحبت می کنم و اصلا حواسم نیست که بلند بلند حرف می زنم و از هر اتفاقی و سر وصدایی می هراسم . من از دادیار حسینی و محمد شیرکوهی شکایت کردم که در دادسرای نظامی پرونده مفتوح است . در مرحلۀ بازپرسی و تحقیقات یک بار با شیرکوهی روبرو شدیم که بازپرس نظامی افراد از او پرسید به چه حقی کسی که سابقه نداشته به چه علت بدون مدرک و سند تحت نظر و شکنجه قرار دادی و او را در شاهپور 41 روز نگه داشتی ولی فعلا اون پرونده هنوز باز است و شیرکوهی هنوز در آگاهی شاپور دیگران را شکنجه می دهد . از تاریخ 27/8/ 1387 در بازداشت بسر بردم حدود 9 ماه است زندگیم مختل شده است و با اینکه سارقین و قاتل اصلی مشخص شده است و 20 نفر شاهدین حضور دارند .و تنها گناه من رساندم مجروح به بیمارستان بوده اند بدون سابقه و دلیلی از خانواده و کار زندگی طبیعی ام دور شدم و خانواده ام بدون سرپرست ماندند . اگر هر خللی که به خانواده ام وارد شود و بچه هایم و زن من دچار انحراف و گرفتاری شوند بجزء نظام جمهوری اسلامی چه کسی مسئول فروپاشی و از بین رفتن امنیت خانواده من و هزاران نفر مثل من می باشد ؟ که بی دلیل و قانونی و بدون سوء سابقه و بدون طی مراحل حقوق و قانونی در زندانها و بازداشتگاهها زیر شکنجه ها نابود می شویم و صدایمان هم به جایی نمی رسد و خانواده های ما در نگرانی تنهائی و جدائی پر پر می زنند. وقتی کهریزک بودیم حتی آدرس آنجا را هم نمی دادند که کسی بتواند به ملاقات ما بیایید یا برای ما لباس بیاورد . تقریبا آنجا فقط در یک لباس سبز روشن که مخصوص زندان کهریزک است و بسیار وحشتناک بود بسر بردیم و آن لباس تازه پاره می شد لباس تازه نمی دادند. براستی وقتی پدر خانواده در کنار همسر فرزندانش نباشد آن هم در این جامعه عقب مانده و خراب چه بر سر زن و بچه هایمان می آیید؟ چه کسی به آنها خرجی میدهد ؟ چه کسی دست نوازش بر سر آنها می کشد؟ چه کسی باید به داد آنها برسد؟ کمیساریای حقوق بشر ،جهان، ای دنیا بدانید !لطفا به داد من و هزاران مثل من برسانید . از موقعی که کهریزک را بسته اند که آن هم بازرسان آمدند و ثمرۀ خون جوانان و دانشجویان شهید بود که آنجا بسته شد و ما از آنجا نجات پیدا کردیم . حالت دیوانه و روانی داریم همیشه خواب می بینم و می پرم. تقاضای آزادی بدون قید و شرط دارم . چون هیچ جرم و گناهی مرتکب نشدم . هیچ مدرک و سند و شاهدی بر علیه من نیست و 20نفر قاتل اصلی که اسلحه داشته و شلیک کرده است به پلیس نشان داده است . ولی کسی به داد من نمی رسد. اول خدا و بعد شما به فریاد ما برسید
19 شهریور 1388 برابر با 10 سبتامبر 2009
گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید: دفتر دبیرکل سازمان ملل
کمیساریای عالی حقوق بشر
کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا
سازمان عفو بین الملل
سازمان دیدبان حقوق بشر
خبر: احمدی نژاد می خواهد انتقام مصری ها را از ایرانی ها بگیرد!
احمدی نژاد عکس "مروه الشربيني" (دختر مصری) را در جواب سوال خبرنگار CBS در مورد ندا آقا سلطان از جیبش بیرون آورد!!!
واقعاً به قول دوستی از این احمدی نژاد بعید نیست روزی بیاید و بگوید: " ملت ایران گروگان من است؛ به ازای هر مسلمان که کشته شود یک ایرانی را خواهم کشت"
در همین راستا نامه مسیح علی نژاد (خبرنگار روزنامه توقیف شده اعتماد ملی) را بخوانید:
رئیس جمهور ِ آقا !
به آمریکا، به کشوری که در آن آزادانه می توانی راه بروی و برخلاف کشور اسلامی ایران، از بالا تا پایین دولتش را نقد کنی، خوش آمدی. خوش آمدن از آن رو که شاید چشم هایت کمی درشت شود و ببینی آزادی آن نیست که تو و همپالگی هایت فخر آن را به جهان می فروشید. آزادی یعنی همین که تو در مقر سازمان ملل در قلب آمریکا بایستی و دهانت را باز کنی و کشورهای مدعی دموکراسی را به ناسزا بگیری . آزادی این نیست که در تمام این سالها در ایران، ما حتی یک کنفرانس بین المللی هم نداشتیم که کسی بیاید و دهان باز کند و یک کلام کوچک در نقد یکی از کشورهای اسلامی بگوید. آزادی یعنی همین که در تلویزیون فرانسه بنشینی و رییس دولت فرانسه را به استهزاء بگیری، آزادی این نیست که در تلویزیون ما در تمام این سالها رییس جمهور فرانسه پیشکش، یک شهروند معمولی هم نمی تواند بیاید یک نقد کوچک به آبدارچی رییس جمهور یا بیت بزرگانش بکند.آزادی یعنی همین که تو به همراه دوستانت با ردا و قبای روحانیت در خیابان های نیویورک راه بروید و سرتان را به عنوان یک ضد آمریکایی بالا بگیرید و پلیس آن کشور دنبالتان راه بیافتد که کسی از گل نازکتر به شما نگوید. آزادی این نیست که کسی جرائت نکند با لباس و و پوشش و شمایل خاص کشور خودش، پایش را در چند قدمی مرز ایران بگذارد و تازه وقتی که سرتا پایش را از همان پله های هواپیما به زمین نیامده به سلیقه شما بپوشاند و در خیابان های ما راه برود، آنگاه کافیست تا روسری عادت نداشته اش کمی کنار رود و چند تار مویش پایه های اسلامتان را بلرزاند و پلیس بالای سرش بفرستید.آزادی یعنی همین که تو لبخند معروفت را به دوربین های تمامی عکاسان دنیا نشان دهی و هرچه دلت خواست به رسانه های دنیا بگویی و فردا بدون سانسور، عکس و حرفت در روزنامه های جهان بنشیند. آزادی این نیست که از وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات و شورای عالی امنیت ملی و دادستانی و باقی مراکز نظارتی و امنیتی ایران اسلامی، برای دفتر روزنامه ها، خروار خروار بخشنامه بفرستید که اگر مصاحبه فلان مقام آمریکایی را چاپ کنید به سرنوشت باقی روزنامه های به محاق رفته گرفتار می شوید.
آزادی یعنی همین که آن خبرنگارهای نور چشمی که در هیات همراه تو به آمریکا آمده اند به آسانی به مراکز شهر می روند و از فقر آمریکا هم گزارش می دهند و این اصلا اقتصاد و اقتدار دولتی را متزلزل نمی کند و دولتی از ترس مخدوش شدن صورتش، خبرنگارانت را به بند و حبس نمی کند و آنها اگر توان داشته باشند، می توانند تند و تند از آنچه در شهر می گذرد خبر مخابره کنند. آزادی این نیست که اگر یک دختر بیست و سه ساله فرانسوی، و یا یک خبرنگار نشریه آمریکایی، یک ایمیل ساده به دوستانش می فرستد و عکس و خبر آنچه در خیابان های جمهوری اسلامی می گذرد را برای دوستان و یا همکارانش مخابره می کند، آنگاه دولت شما بلرزد و دخترک و خبرنگار جوان را ابتدا در انفرادی بیاندازد و سپس از آنها اعتراف بگیرند و عاقبت رسوای جهان شوتد که یک ایمیل یا خبررسانی معمولی هم می تواند در ایران زندگی یک خارجی را نابود کند. آزادی یعنی همین که به تو تریبون می دهند تا قصه حسین کرد شبستری را هم با معجونی از لبخندهای همیشگی ات حواله رسانه های آزاد اینجا کنی و هیچ دست و دلت نلرزد که حرف هایت را وارونه می سازند و ترجمه خودشان را روی آن می گذارند و حتی در کریسمس شان هم از تو برای فرستادن پیام به ملت شان دعوت می کنند. آزادی این نیست که تلویزیون جمهوری اسلامی جرات پخش پیام تبریک عید نوروز رئیس جمهور آمریکا به ملت ایران را که ندارد هیچ، صدای اوباما را سانسور می کنند و ترجمه ای کاملا متفاوت و متناسب با منویات خود را بر آن می گذارند تا یک دشمن خیالی برای ملت ایران خلق کنند و همه قصور را هم بیاندازند گردن این دشمن همیشه در صحنه. آزادی یعنی همین که دستت به خون هم اگر آلوده باشد باز هم دستت را پس نمی زنند و برایت صندلی پیش می کشند تا بگویی ندا آقا سلطان به دستور هیچ سلطانی در ایران کشته نشده و این یک مرگ اتفاقی یا مشکوک بوده است. آزادی یعنی همین که تو به جای فریاد زدن بغض میلیون ها ایرانی و به همراه داشتن عکس عزیزان خانه مشترکت ایران، ناگهان عکس زن مصری را از جیب کت خود در بیاوری و چهره در هم بکشی و بغضی ساختگی تقدیم دوربین های آمریکایی کنی و کمی هم ادامه می دادند اشکی هم به چشم هایت جاری می ساختی تا بگویی تا چه اندازه متاثری که خبر کشته شدن این زن مصری در آلمان مثلا چند درصد کمتر از خبر کشته شدن ندا آقا سلطان انعکاس جهانی یافته است.
آقای احمدی نژاد!
اگر بر فرض، زن مسلمان مصری را در آلمان کشته اند، ندا، دختر جوان ایرانی را خود ایرانی های به اصطلاح مسلمان کشته اند و برای همین است که دنیا می خواهد بداند سینه درانی تو و همپالگی هایت در دولت جمهوری اسلامی ایران تا کتون برای کشف قانلان ندا، چه کرده است؟ برفرض که تو زیرک بودی و سوال را با سوال جواب دادی و حالا قهرمان دنیای اسلام شدی، اما زیرکی را کنار بگذار و یک بار با شرف و شعور و احساس انسانی ات به دو پرسش ساده من جواب بده. اصلا جواب هم پیشکش، برای این دو سوال ساده، تنها دودقیقه سکوت کن، دو دقیق وقت بگذار ، دو دقیقه فکر کن، شاید قلب و وجدانی در وجودت یافت شود و از این پس وقتی دهان برای توجیه و توضیح ناراست می گشایی، دست و دلت کمی بلرزد: اگر به دختر جوان تو، نه در آلمان ، در همان همسایگی خودت، کسی چنان گلوله می کشید که به گاه جان دادن، چشم های معصوم و ملتمس اش به آسمان، خیره باقی می ماند و از قلب و سینه اش خون بر سنگفرش خیابان های نارمک تهران جاری می شد و آنگاه همسرت با سینه ای مالا مال درد در مقابلت ضجه می زد و می گفت، فقط بگو چه کسی دختر بی گناهم را کشته است، تو چه می کردی ؟ آیا باز هم عکس زن مصری را از کت جیبت در می آوردی و بر صورت زرد و رنگ پریده زن داغدیده ات می کشیدی؟ یا کمی انسانیت به خرج می دادی و جوانمردانه پی قاتل می رفتی به جای توجیه قتل؟ما هیچ کاری نداریم که غرب چه می گوید و رسانه های جهان تا چه اندازه برای ندای ما سینه دری می کنند. ما نه دلداری آنها را نیاز داریم و نه محتاج مجلس و دولت آلمان و فرانسه و آمریکاییم. ملت با غیرت ایران دست نیاز به سمت تو که از مرگ ما نمی رنجی هم دراز نمی کند تا چه برسد دست به سمت بیگانه دراز کند که از مرگ ما مستندی برای به مسند نشستن خود برای آقایی جهان می خواهند بسازند. نه آقاجان ! ملت بزرگ ایران برای ندا و باقی عزیزان از دست رفته اش ، نیازمند گریه احمدی نژاد و سارکوزی و اوباما و دیگران نیست و منت برای همدردی نمی کشد که مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است. و اما سوال دوم که خودم هم از طرح آن تنم می لرزد و خجالت زده ام اما چاره ای نمی بینم. از جنس خودت می پرسم که در پاسخ به مرگ ندا مرگ دیگری را علم کردی. اگر پسر جوانت را به هر دلیلی به کهریزک می بردند و با باتوم به همان پسری که داماد اسفندیار مشایی نیز هست ، تجاوز می کردند و سپس شما با شرمساری به پزشکی قانونی می رفتید و آنجا نیز برگه تایید می گرفتید که ایشان از ناحیه مقعد دچار آسیب شده است (جمله ای که در برگه تایید یکی از شاهدان تجاوز قید شده است) و با چشم های خودتان چشم های غمگین دلبندتان را می دیدید که چندین بار هم اقدام به خودکشی کرده است، آنگاه چه می کردی؟ آیا باز هم آب شدن ذره ذره فرزندتان را در خانواده و جامعه می دیدی و کماکان تجاوز و تعرض و وحشی گری های مشهود را به منظور حفظ آبروی نظام انکار می کردی؟
جناب احمدی نژاد!
از تو جواب برای این دو پرسش ساده اما تلخ نمی خواهم، اما می توانم از مردم دلشکسته ایران بخواهم، هربار که تو را می بینند از تو همین دو پرسشی که طرح آن هم سخت و عذاب آور است را مدام بپرسند تا شاید روزی که به خانه بر می گردی، وقتی چشم در چشم پسر و دختر جوانت، شدی، یادی هم از پسران و دختران جوان ایران ویران ما بکنی که این روزها انکار می شوند چون متاسفانه کسی که قبای پدری شان را به تن کرده، این روزها عکس یک زن مصری مسلمان را در جیب کتش دارد و دردهای آنها که در خانه خودش دارند ذره ذره آب می شوند و می میرند را نمی بیند. به چشم های فرزندانت خوب نگاه کن! شاید به خاطر بیاوری که فرزندان دیگر ایران ، ندا و ابراهیم ، در خانه خودمان، باگلوله و باتوم، کشته و مورد تجاوز واقع شده اند. وای بر پدری که چشم های خیس و دردمند فرزندانش را می بیند وکماکان با یک لبخند مشمئز کننده در برابر این چشم ها، خود را پدر بنامد. وای به دولتی که چشم پر درد یک ملت را می بیند و کماکان با یک لبخند بی درد، خود را رئیس دولت آن ملت بنامد و جرات نکند عطای یک ریاست خونین و بی افتخار را به لقای آن ببخشد.
مسیح علی نژاد / منبع: جرس
2 مهر 88
یادداشت: مقاومت شبکهای شادمانه و پر امید
بنیان اصلی این نوشتار اما نه بر اساس این استدلال (که چه بسا سست و بدبینانه باشد) که براساس استدلال دیگری است.
این استدلال عدم مطلوبیت تصاحب قدرت توسط نیروهای مخالف در کوتاهمدت است.
دلایلی که باعث میشود تصاحب قدرت در کوتاهمدت به جنبش سبز صدمه بزند:
همواره در اختیار گرفتن قدرت از سوی یک طیف، آغاز نزاع بر سر تقسیم قدرت و منافع بوده است. طیفی که روابط و ساز و کارهای آن هنوز به درستی شکل نگرفته است، قطعا در فرایند تقسیم قدرت دچار مشکل خواهد شد و چه بسا همین مشکلات آن را به محاق ببرد. کسانی که تصوری غیر از این دارند، میتوانند به روابط قبل از انتخابات ستادهای موسوی و کروبی دقت کنند و روابط آنها در آن زمان - که نه قدرت سیاسی بلکه تنها شائبهی دستیابی به آن وجود داشت - را با امروز مقایسه کنند.
تصاحب قدرت توسط سبزها در کوتاهمدت، باعث میشود دایرهی دوستان و همطیفیها که امروز به لطف فشارهای حریف به غایت گسترده شده و بخشی از جناح راست تا اپوزیسیون غیر مسلح را شامل میشود، به سرعت به سمت بسته شدن برود و فضای همدلی به سرعت به فضای حذف تبدیل میشود. برای شاهد این سخن کافی است نگاه مطرح شده در بیانیهی شماره 11 مهندس موسوی را با ساختار و لایههای قدرت در ستاد ایشان مقایسه کنید. حلقههای ابتدایی ستاد ایشان از لحاظ سابقه و عقیده به شدت گزینش شده بودند و فقط افراد خاصی امکان فعالیت در سطوح بالا را داشتند. این وضعیت این روزها جای خود را به شکل بیسابقهای به همبستگی میان گروههای مختلف داده است. اگر این افراد و گروههای مخالف پیش از دستیابی به قدرت تجربهای جدی از کار مشترک را تجربه نکنند، در زمان کسب قدرت قطعا به سرعت از هم خواهند پاشید. این گروهها و افراد باید در روزهای سخت مقاومت درک کنند هر یک از آنان جز مهم و حذفناپذیری از بازی هستند.
درگیر شدن در مسائل جزئی، توان زایندگی و نوآوری را از یک طیف میگیرد و آن را به جریان روزمرگی و واکنش میاندازد. اگر همهی ما توافق داریم که فرهنگ سیاسی جدیدی باید خلق شود، این کار نه پس از کسب قدرت که پیش از آن باید بیافتد.
وابستگی نهادی، دشمن تحرکپذیری سیاسی است. روز 25 خرداد افرادی از سران اصلاح طلب در خیابان در حال سخن گفتن با مردم دیده شدند که در سالهای اصلاحات آنها را به زحمت پشت میزهایشان هم میشد پیدا کرد. دستیابی به قدرت سیاسی برای مخالفان همیشه حدی از محافظهکاری را به ارمغان میآورد.
اما راه حل چیست؟ اگر دستیابی آنی به قدرت سیاسی راه حل نیست، پس کجا باید به دنبال راه حل گشت؟
نباید دست به تحلیلهای تقلیلگرایانه زد، اما میتوان از این ایده دفاع کرد که آنچه جامعه ما در مسیر دموکراتیزاسیون به آن نیاز دارد، بیش از آنکه تغییر در متولیان نهادهای سیاسی (و یا حتی مهمتر از آن ساختار قدرت سیاسی) باشد، تغییر و تحول اساسی در نگاه سوژه ها به سیاست و - حتی زیرساختیتر از آن - سبک زندگی آنان باشد. فقط برای چند دقیقه تلاش کنید تا "تیپ ایده آلی" از یک فرد تحصیلکرده و نسبتاً آگاه سیاسی در ایران (که بر اساس تحلیل بازاریابی سیاسی باید مهمترین سوژه در فرآیند توسعهی سیاسی و دموکراتیزاسیون باسد) برای خودتان بسازید. این تیپ ایدهآل بدبین به آینده، منفعل و مشوق انفعال است و نادانسته فعالیت سیاسی و اجتماعی را با نگاهها و رفتارهایش سرکوب میکند. قاطبهی فعالان مدنی، اجتماعی و سیاسی در ایران، بیش از آنکه توسط حکومت تحت فشار قرار گیرند، از سوی خانواده و دوستان خود سرکوب میشوند؛ و مهمترین مانع فعالیت مدنی در ایران عملاً نه حاکمیت، که خود ما هستیم. هدفگرایی بیش از حد و در نظر نگرفتن توسعه سیاسی به عنوان یک فرایند دارای فراز و نشیب، باعث شده است این تیپ ایدهآل همیشه همه چیز را در حال ویران شدن ببیند؛ زیرا رسم روزگار این است که پیشرفتها اندک اندک اتفاق میافتند و عقبگردها یکباره. شکستباوری و نادیده گرفتن پیشرفتها و موفقیتها از سوی اکثر افراد، ویژگی و خصیصهای است که با کمی دقت در اکثر افراد جامعه ما به چشم میآید. ما علاقه داریم پیشرفتها و دستاوردها را عینی، یکباره و به سرعت به دست آوریم و این خواست، در جهانی اینچنین، جز سرخوردگی برایمان به ارمغان نخواهد آورد.
به هم ریختگی و بینظمی در زندگی شخصی، از ما انسانهای در خود ماندهای میسازد که اگر بتوانیم گذران زندگی کنیم، باید از کائنات سپاسگزار باشیم و در چنین زندگی بینظم و درهم ریختهای دیگر جایی برای مبارزه و مقاومت و اندیشه باقی نمیماند. در نهایت میتوانیم یک هفته و در اوج بحران کارمان را تعطیل کنیم و به تظاهرات خیابانی بپردازیم. اما اگر مقاومت به طول بینجامد، احتمالا ترجیح میدهیم به زندگی عادی برگردیم و فعالیت را به دیگران بسپاریم. این روش زندگی کسل، نه تنها باعث میشود نتوانیم مبارزان خوبی باشیم، بلکه حتی باعث میشود از نظر شخصی نیز از یک زندگی سعادتمندانه محروم باشیم.
اما آنچه باید بیش از همه باید با آن به مبارزه پرداخت، شرایط اتمیزهی جامعه است؛ شرایطی که در آن نه از فواید، لذتها و آرامش زندگی سنتی جمعگرایانه خبری هست و نه از آزادی و احترام مستتر در فردگرایی مدرن. تنهایی صفت غالب زندگی اکثر ماست: تنهایی درست در میان دیگران. ما اگرچه در کنار یکدیگر زندگی میکنیم، اما دیوارهایی نامرئی ما را از هم جدا میکند و همین امر، ناتوانمان میسازد و آنان را که نباید، بر سرنوشتمان مسلط میسازد.
نفی و به رسمیت نشناختن دیگری، دیگر ویژگی تیپ ایدهآل مذکور است. در چنین منشی - که بهرغم ژستهای روشنفکرانه، منش غالب ماست - دیگران، به سبب همسانیهای فراوانشان با ما تأیید نمیشوند، بلکه با کوچکترین تفاوتی نفی میشوند. ما عادت کردهایم از بالای برج خیالیمان بر حماقت دیگران بخندیم و آنان را سرزنش کنیم.
مهندس موسوی آنجا که مینویسد "آنچه اینجانب در پاسخ به سوال چه باید کرد پیشنهاد میکنم، تقویت و تحکیم این شبکهی اجتماعی است" راه درمان بخشی از این بیماریها را ارائه کرده است.
شبکههای اجتماعی فعال، بنا بر تعریف، در صورت شکل گرفتن، خود به خود دو آسیب ذکر شده یعنی انفعال و تشویق به آن و اتمیزه شدن جامعه را حل میکند. این شبکههای اجتماعی، فعالیت سیاسی و اجتماعی را افسونزدایی خواهند کرد و جعبهی سیاه این فعالیتها را برای عموم باز خواهد کرد. در این صورت فعالان سیاسی، مدنی و اجتماعی در نگاه مردم دیگر فرقههایی ناشناخته نخواهند بود، بلکه انسانهای عادی خواهند بود. تنها در این وضعیت است که میتوان انتظار داشت عموم مردم در سرنوشت سیاسی کشور مشارکت کنند.
موسوی آنجا که مینویسد "مردم ما اینک با پوست و گوشت و استخوان خود دریافتهاند که تنها راه همزیستی مسالمتآمیز سلیقهها و گرایشها و اقشار و اقوام و مذاهب و ادیان گوناگونی که در این سرزمین پهناور زندگی میکنند، اذعان به وجود تنوع و تعدد شیوههای زندگی و اجتماع بر کانون آن هویت دیرینهای است که آنان را به یکدیگر پیوند میزند" به راه حل بیماری نفیگرایی اشاره کرده است. ما باید این امر را در جامعه نهادینه کنیم که به محض اینکه فرد یا گروهی ایرانی است، دیگر سنجش او با ترازوی خودی و غیر خودی بیمعناست.
به موارد ذکر شده در بیانیه، ما نیز باید یکی دو مورد را بیفزاییم: در این راه، شادی باید هدف ما، راهبرد ما و تاکتیک ما باشد. آنچه باعث شده جامعه ایران در برخورد با ناکامیها، گاه دههها در افسردگی فرو برود، ناشاد بودن آن است. گرچه از میان ما کسانی کشته شدند، کنک خوردند و یا هنوز در بندند، اما این امر نباید روحیهی ما را تضعیف کند و روح ما را بخراشد. آنها که رفتند، برای شادی و آزادی ما رفتند، نه برای افسردگی و ناشادیمان. مقاومت ما باید سرشار از موسیقی، دوستی و نشاط باشد تا بتواند این روزهای سخت را پشت سر بگذارد.
شادی نیروی عجیبی به انسان میبخشد. البته خشم و نفرت نیروی بیشتری میبخشد، اما با آن نیرو تنها میتوان نابود کرد؛ ولی با نیروی حاصل از شادی است که میتوان ساخت. ما بیش از آنکه نیازمند نابود کردن تاریکی باشیم، نیازمند خلق روشنایی هستیم. اصولاً مبارزه با تاریکی، چیزی جز برافروختن نور نیست. باید یاد بگیریم که برای آرمانهای بزرگ مبارزه کنیم و به پیروزیهای کوچک دلخوش باشیم. عمر بشر هرگز در یک نسل امکان دستیابی به اکثر آمالش را نمیدهد و ما اگر این اصل را فراموش کنیم، همواره خود را ناکامیاب و ناشاد حس خواهیم کرد.
دیگر آنکه ما باید به کمک یکدیگر در اصلاح روش زندگی خود بکوشیم. مخالفان ما، به سبب ماهیت عقل ستیزشان، هر روز ناکارآمدتر و ضعیفتر خواهند شد و در برابر آن، ما باید هر روز کارآمدتر و توانمندتر شویم. نباید انکار کنیم که سبک زندگی ما صحیح نیست. اگر احساس میکنیم وقت کافی برای فعالیتهای جدی در راستای اصلاح وضع موجود نداریم، ناشی از اتلاف شدید وقت در زندگیمان است.
شک نباید داشت که اگر ما موفق به ساختن سبکهای اجتماعی شاد، امیدوار و کارآمد شویم، هیچ نیرویی توان مقاومت در برابر ما را نخواهد داشت.
این شبکهها لازم نیست کاملا معطوف به سیاست باشند. همانطور که مندس موسوی مینویسد: "جمعهای خویشاوندی، همسایگی، دوستی، جلسات قرآن، هیئتهای مذهبی، کانونهای فرهنگی و ادبی، انجمنها، احزاب، جمعیتها، تشکلهای صنفی، نهادهای حرفهای، گروههایی که با هم ورزش میکنند یا در رویدادهای هنری حاضر میشوند، حلقه همکلاسیها، گروه فارغالتحصیلان که هنوز دور هم جمع میشوند، همکارانی که با یکدیگر صمیمیت یافتهاند و ... " همه میتوانند بینهایت موثر باشند.
این شبکهها فقط کافی است به وجود بیایند و سه ویژگی «شادی، امیدواری و کارآمدی» را داشته باشند تا آنچه باطل و غیر اخلاقی است، چون برف در آفتاب تموز، آب شود.
عرصهی اجتماعی عرصهای است که بر خلاف حوزهی سیاست، در آن نمیتوان دهانها را بست و با زور بر آن حکمرانی کرد. میتوان مجوزی برای رسانههای مستقل صادر نکرد، اما آیا دهان مردم را میتوان بست؟ روزنامهها را میتوان تعطیل کرد، اما با ایمیلها و صدها هزار چاپگر خانگی چه میتوان کرد؟ حزب سیاسی را میتوان منحل کرد؛ چندین میلیون خانواده و گروه دوستی را چطور؟
خبر: نامه دیگری از یکی از فرماندهان جنگ به آیت الله خامنه ای
یادداشت: آنچه روز قدس فاش کرد
خبر: مراجع تقلید: عید فطر دوشنبه است
بی اعتنایی مراجع تقلید به نظر رهبر در مورد پایان رمضان؛ مردم عید فطر حکومتی را روزه گرفتند
رهبر جمهوری اسلامی در حالی نماز عید فطر را در دانشگاه تهران اقامه کرد که مراجع تقلید عمده – حتی مراجع تقلید حامی حکومت - یک شنبه را به عنوان روز عید نپذیرفته اند. بدین ترتیب در حالی که دستگاه حکومتی یک شنبه را روز عید فطر و تعطیل رسمی اعلام کرده است، اما اکثریت مردم ایران که مقلد مرجعی غیر از آیت الله خامنه ای هستند، یک شنبه را نیز در روزه به سر برده اند.
حداقل ۱۷ تن از آیات عظام شامل: یوسف صانعی، حسينعلي منتظری، علی سیستانی، لطف الله صافی گلپایگانی، ناصر مکارم شیرازی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، حسین نوری همدانی، سید محمد تقی مدرسی، سید صادق شیرازی، اسدالله بیات زنجانی، سید محمد علی دستغیب، علی صافی گلپایگانی(وارث فقهي آيت الله بهجت)، وحيد خراساني، حسین مظاهری، اسحاق فیاض، سید محمدسعید حکیم، شیخ بشیر نجفی از طرق مختلف از جمله سایت های اینترنتی خود اعلام کردند که یکشنبه را روز عید فطر نمی دانند و روز دوشنبه را عید فطر اعلام می کنند.
خبر: فشار شدید بر خانواده و دوستان ابراهیم شریفی؛یکی از افشا کنندگان تجاوز جنسی در بازداشتگاه ها

ابراهیم شریفی یکی از شاهدان مهدی کروبی و از قربانیان تجاوز جنسی به بازداشت شدگان در بازداشتگاه ها است که پس از تلاش نمایندگان قوه قضائیه در تهدید او برای تکذیب تجاوز جنسی به او در دوران بازداشت، از ادامه پیگیری در سیستم قضایی ناامید و متواری شده بود و در حال حاضر در خارج از کشور تحت تعقیب امنیتی است و علاوه بر این خانواده او، و نیز دوستانش برای تکذیب گفته های ابراهیم با شرکت در یک شوی تلویزیونی از مجموعه ساخته های تکذیب تجاوز در زندان، تحت فشار هستند. بنابر همین گزارش دیگر قربانیان تجاوز هم تحت فشارهای مشابهی قرار دارند.
هادی قائمی؛ سخنگوی کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران در باره وضعیت ابراهیم شریفی گفت«آنچه که بر ابراهیم رفته است، نه یک اتفاق بلکه یک شیوه شکنجه تصمیم گیری شده و دستوری برای شکستن روحیه بازداشت شدگان جوان بوده است. هر چند اطلاعات در این زمینه ناقص است، اما گزارش های رسیده به ما حاکی از این است که تجاوز نه در یک بازداشتگاه و نه در یک شهرستان متمرکز بوده، و نه فقط خاص دختران که در مورد پسران نیز این آزار و تعرض جنسی اعمال می شده است.»
ابراهیم شریفی که در جریان انتخابات در ستاد مردمی کروبی فعال بود پس از اعلام نتایج انتخابات به مدت یک هفته در تظاهرات اعتراضی شرکت می کند. در روز دوم تیرماه توسط سه نفر ناشناس ربوده می شود و با دست و چشم بسته به مکان نامشخصی برده می شود. یک هفته در این مکان مورد شکنجه و اعدام نمایشی قرار می گیرد و پس از اعتراض به اعدام نمایشی، مورد ضرب و شتم قرار گرفته و دستور تجاوز و تعرض جنسی برایش صادر می شود. دست و پا بسته در اتاقی مورد تعرض قرار می گیرد و سپس خود را در روی تخت یک مرکز بهداشتی می یابد، در حالی که بر یک دستش سرم و خون وصل بود و دست دیگرش به تخت بسته شده بود.ابراهیم پس از یک هفته بازداشتی که هنوز نمی داند محل آن کجا بوده، در اتوبان سبلان رها می شود. در جریان معالجات خود، اسناد پزشکی مبنی بر تجاوز برایش صادر می شود.
هادی قائمی در مورد هدف تجاوز جنسی بعنوان شکنجه گفت«بنظر می رسد با تحلیلی که نیروهای امنیتی از ترکیب معترضین داشتند که غالبا نیروهای جوان بوده و بخشی هم از خانواده های سنتی هستند، سیاست تجاوز و تعرض جنسی در زندان ها را در مورد این افراد در پیش می گیرند و پس از تجاوز آنها را آزاد می کنند. بخش عمده ای از این افراد پس از آزادی سکوت کرده و در وضعیت کاملا انفعالی و افسردگی بسر می برند. و حتی بخش عمده ای از این افراد که در مورد تجاوز در زندان ها صحبت می کنند، با سرکوب خانواده و دوستان مواجه می شوند. به این ترتیب نیروهای امنیتی به جای اینکه خود دست به سرکوب این معترضین جوان در زندان بزنند، با این عمل جامعه را وادار به سرکوب این افراد می کنند. از طرف دیگر با توجه به برخورد های سنتی جامعه در حوزه روابط جنسی، نیروهای امنتیتی به این ترتیب قصد داشتند که ترس و وحشت را در بین مردم جریانسازی کنند تا از حضور جوانانشان در راهپیمایی های اعتراضی جلوگیری کنند.»
تشکیل کمیته های پیگیری در مورد وضعیت بازداشت شدگان توسط نامزدهای انتخاباتی، این مکان را به محلی برای تحقیق و بررسی شکنجه های اعمال شده در مورد زندانیان تبدیل کرد. برخی از کسانی که خود قربانی تجاوز و تعرض جنسی بودند یا خانواده های آنها، اسنادی را در اختیار این دو کمیته گذاشتند.
مهدی کروبی در نامه های متعددی خواستار بررسی قضایی تجاوز های جنسی شد. سرانجام بعد از تکذیب های فراوان، مسئولین قضایی به بررسی موارد مستند تن دادند. اما انحراف مسیر بررسی قضایی و اعمال تهدیدها و تکذیب های امنیتی باعث شد که کروبی، سه سند ارائه شده به قوه قضائیه را با مردم نیز در میان بگذارد. یکی از این اسناد مربوط به ابراهیم شریفی بود که توسط هئیت سه نفره قوه قضائیه به ساختگی و جعلی بودن اسناد آن اشاره شده است.
همچنین در گزارش هئیت سه نفره از آقای محمد داوری از اعضای حزب اعتماد ملی بعنوان کسی که سی دی این سند را تهیه کرده است، نام برده شده است. دفاتر کمیته های پیگیری کروبی و موسوی در روزهای 16 و 17 شهریور مورد حمله قرار می گیرد و ماموران پس از مصادره کلیه اسناد و مدارک، دفاتر را پلمپ می کنند و به بازداشت مسئولین این کمیته ها، مرتضی الویری و دکتر بهشتی، و سایر افراد مرتبط با پییگری وضعیت آسیب دیدگان از جمله محمد داوری، بازداشت شده در روز 18 شهریور اقدام می کنند.
ابراهیم شریفی که اسناد خود را در اختیار آقای کروبی قرار داده بود، به همکاری با ایشان برای بررسی قضایی ادامه می دهد. در جریان بررسی توسط نمایندگان قاضی مرتضوی بشدت تهدید می شود که نباید اساسا اعتراض می کرده و برای حفظ جان خود و خانواده اش بهتر است که حرفش را پس بگیرد. در جریان دستور قاضی مرتضوی برای بررسی مجدد توسط پزشکی قانونی، ابراهیم شریفی متوجه می شود که همه مسیرهای حقیقت یابی در کنترل نیروهای امنیتی است.در پی افزایش تهدیدها وخطرات جانی وی از کشور خارج میشود. در این مورد ابراهیم شریفی به کمپین گفت«من اصلا از ایران نمیخواستم خارج شوم ولی با با تهدیدها و فشارهای روزافزون جان خودم و خانواده ام در خطر بود. به خصوص وقتی تصمیم برای ملاقات با کمیته مجلس داشتم مامورین اطلاعاتی تهدید به قتل من و خانواده ام از طریق تصادف ساختگی کردند.»
پس از ناپدید شدن، پدر وخانواده ابراهیم شریفی به اشکال مختلف مورد کنترل قرار می گیرند و توسط نیروهای موتورسوار تهدید می شوند و به دنبال مشخص شدن اینکه ابراهیم شریفی به خارج از کشور رفته و در مصاحبه های متعددی به افشای این تجاوز جنسی درزندان مشغول است، نه تنها خودش در تعقیب نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور قرار گرفته، و تهدید خانواده اش همچنان ادامه دارد، بلکه یکی از دوستانش نیز به وزارت اطلاعات برده شده، مورد بازجویی شدید و تهدید قرار گرفته است و خانواده او نیز بشدت تحت کنترل هستند.
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، به نیروهای امنیتی و نظامی حاکم برایران که قدرت سیاسی را در اختیار گرفته اند، گوشزد کرده است که تاثیر سیاست های سرکوبگرانه مردمی را که فقط خواستار حقوق بشر خود هستند واقع بینانه ارزیابی کنند.
همه این دادگاه های گروهی و شکنجه ها و تجاوز های جنسی و ساخت شوهای تلویزیونی، اثری در تغییر مسیر انتخاب شده مردم نداشته است و مشارکت میلیونی مردم در راهپیمایی روز قدس برای فریاد زدن خواسته برحق خودشان، علیرغم همه تهدیدهای مستقیم نظامی، یک شاخص در این مورد است.
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران اعلام کرد که هر گونه اتفاقی برای ابراهیم شریفی،اعضای خانواده،دوستان و همکاران او و افرادی از قبیل محمد داوری که یکی از اتهام های او تهیه سی دی در مورد تجاوز جنسی به ابراهیم شریفی است، بر عهده مسئولین جمهوری اسلامی ایران است. منبع: شبکه جنبش راه سبز(جرس)
خبر: بازداشت احمد حسینی،مسئول شاخه گیلان مجاهدین انقلاب اسلامی

به گزارش شبکه جنبش راه سبز(جرس) سازمان مجاهدین انقلان اسلامی با اعلام خبر بازداشت مسئول شاخه گیلان این سازمان خبر داد سید احمدحسيني، كه معاون سياسي- امنيتي استانداري گيلان در دوره اصلاحات بوده و همچنين رياست شوراي هماهنگي جبهه اصلاحات آن استان را برعهده دارد،از وزين ترين و معتبرترين شخصيت هاي سياسي استان گيلان است كه دستگيري وي، موجي از تعجب و انتقاد را حتي در بين شخصيت هاي غير اصلاح طلب استان گیلان به دنبال داشته است.